خلاصه ماشینی:
"شریعتی به دو صورت به این کار دست میزند:یکی تأویل تاریخ و متون اسلامی برمبنای جهان بینیهای غربی و بازنویس مکاتب جامعهشناسی و تاریخنگاری غربی به زبان خودی است و دیگری سعی دریافتن راه و معیاری برای برخورد گزینشی با غرب،تا بتواند آنچه را که میپسندد کسب کند و آنچه را که نه،پس بزند.
زیرا اگر نیک بنگریم درمییابیم که شریعتی کاری نمیکند مگر بازبینی مقدسترین متون اسلامی از منظر مکاتب جامعهشناسی غربی و بازنویسی اختصاصیترین وقایع تاریخ اسلام از دیدگاه تاریخنگاری غربی،به این معنا او خود جهانشمول بودن این مکاتب را میپذیرد و علیرغم خواست و هدفش به جهانی شدن اندیشهای کمک میکند که از بین رفته میدانست.
تناقضات تاریخی موجود در این آخرین تلاش برای بازیابی هویت شرقی و نفی سلطهء غرب فقط به یک صورت قابل رفع است و آن اینکه بپذیریم شریعتی کلمهء غرب را در آن واحد به دو مجموعهء کاملا مجزا و مستقل از یکدیگر اطلاق میکند:یکی غرب واقعی و تاریخی و دیگری غرب اسطورهای و حقیقی.
اما غربشناسی آن نسل جوانی که شریعتی طاقت نگاه کردن در چشمانشان را نداشت چطور؟آیا قابل فهم خواهد بود اگر این نسل جوان هنوز در این رؤیا به سر ببرد که میتوان با تکیه به دانش غربی و وام گرفتن از متفکرین آن،بر خرابههای غرب که گویا در بحرانی بدون بازگشت قدم نهاده است،تمدنی شرقی را بنا کرد؟آیا قابل فهم خواهد بود اگر این نسل جوان هنوز خیال آن را داشته باشد که غرب را به مؤلفههای گوناگون تجزیه کند تا اجزای مثبت و مؤلفههای اصیل آن را تصاحب و بخشهای منفی آن را رد کند؟ یادداشت (1)-علی شریعتی،با مخاطبهای آشنا،مجموعهء آثار جلد 1،تهران،6531،ص 8."