چکیده:
همزمان با پیدایش مسئله امامت، شیعیان با استناد به سخنان پیامبر اعظم k برای برخورداری امامان از علم ویژه بیش از هر ویژگی دیگر اصرار ورزیدند. در تثبیت امامت نقش کلیدی برای آن قائل شدند و با رویکردهای مختلف در زمره مباحث کلامی به آن نظر انداختند. از جمله نواندیشانی که اخیراً با رویکرد تکثرگرایانه درباره جایگاه و مرجعیت علمی امامان b اظهارنظر کرده، عبدالکریم سروش دباغ است. او از چند جهت باورمندی شیعیان به جایگاه علمی امامان را نقد کرده، و از اساس اندیشهای غالیانه به شمار آورده است! در این جستار میکوشیم با تحلیل و بررسی گفتار و نوشتار وی چند مسئله مهم را روشن کنیم: 1. دوگانهپنداری او درباره علوم وحیانی امامان پس از پیامبر اکرم k؛ 2. استفاده ابزاری از غزالی برای همداستان جلوهدادن او با خود؛ 3. واردکردن اتهام غلو به شیعیان به دلیل باورداشتن به علم وحیانی امامان.
Simultaneously with the emergence of the issue of Imamate, the Shiites, citing the words of the Holy Prophet (S), insisted on the special knowledge of the Imams more than any other features. They assigned it a key role in establishing the Imamate and considered it as a theological issue with different approaches. Abd al-Karim Sorush Dabbagh is one of the modern thinkers who has recently commented on the position and scientific authority of the Imams (AS) with a pluralistic approach. He has criticized the Shiites' belief in the scientific position of the Imams in several ways, and has basically considered it an exaggerated idea. In this article, by analyzing and reviewing his speech and writing, we try to clarify some important issues including: 1. His dualism about the revelatory knowledge of the Imams after the Holy Prophet (S) 2. His instrumental use of al-Ghazzali to show him as an accomplice; 3. Accusing the Shiites of exaggeration for believing in the revelatory knowledge of the Imams (AS).
خلاصه ماشینی:
آيا اگر اين سخنان با مباني تکثرگرايانه پذيرفته شده و باب تجلي پس از پيامبر بسته نيسـت و براي هر کس به اندازه ظرفيتش بهره مندي از تجليـات الاهـي ميسـر اسـت و بـراي سـالکان طريق حتي شاعران تحقق پيدا ميکند، آيا همين سخنان درباره امامان انطباق پذير نيست ؟ اگر هست چرا بايد سخن و باور شيعيان را درباره علم امامان غير از سـخناني دانسـت کـه دربـاره تجربه ديني ديگران مطرح شده است ؟ و چرا بايد انتظار داشت که شيعيان کلام اهل بيـت را در حد کلام فقها بدانند؟ و چرا بايد شيعيان را به دليل داشتن چنين باوري بـه رقيـق کـردن و تنزل دادن خاتميت متهم کرد و غالي به شمار آورد؟ مگر نه اين است که بـا مبـاني تکثرگرايانـه تجربه هاي ديني هم تراز وحي نبوي دانسته شد و نه تنها وحي پايان يافته محسوب نشد، بلکه بـه جاي پيامبران الاهي نيز کساني نشانده شدند که مي توانند مانند شمس تبريزي پيامبري کنند؟ (همـان ).
آيا اين گونه تکثرانديشي درباره ديگران خاتميت و انسداد باب وحـي را نـه تنهـا رقيـق ، بلکه نفي نميکند؟ چرا بايد دغدغه و نگراني درباره رقيق شدن خاتميت و انسداد بـاب وحـي در جايي که سخن از علم ويژه امامان مي شود برانگيخته شود؟ آيـا فقـط اگـر شـيعيان امامـان خود را برخوردار از علم وحياني بدانند مستحق اتهام غلو هستند يا اينکه بـا بسترسـازيهـاي تکثرگرايانه که صدها و بلکه هزاران شاعر و عـارف و صـوفي را در سـلک انبيـاي الاهـي قـرار مي دهد نيز مي توان از غلو و غلوانگاري ياد کرد؟ چگونه است که تکثرگرايانه انديشيدن برتر از مشي غاليانه شيعيان دانسته ميشود اما اگر کسي گفت امامان برخـوردار از علـومي ناشـي از الهام هستند غالي به شمار ميرود؟ پس بيترديد سروش ، به هر دليـل ، در گفتـار و نوشـتارش درباره علم امامان ، با توجه به اعترافي که راجع به تکثرباوري و تکثرگرايانه انديشيدن دارد دچار دوگانه پنداري آشکاري شده است .