چکیده:
حکم افتادن امپراتوری ساسانی توسط اقوام بدوی به اجرا درآمد. این رویداد عظیم، آغاز تاریخ جدید ایران و پایان عصر باستانی آن به شمار میرود. سقوط این امپراتوری عظیم و سازمان یافتهی چهارصد ساله بهدست قوم گمنام عرب که به زحمت بیست سال از جستن ایشان از دنیای جهالت میگذشت؛ مورخان و محققان تاریخ ایران را برآن میدارد که دلایل سقوط ناگهانی و شگفتانگیز این دولت را کشف کنند. وضعیت سیاسی و اقتصادی امپراتوری در طول دوره حکومتشان فراز و فرود بسیاری را تجربه کرد که در قرار گرفتن امپراتوری در ورطه نابودی و آغاز شمارش معکوس سقوط آن مؤثر بود. این پژوهش با چنین رویکردی درصدد بررسی این تأثیر در طول مقطع زمانی حکومت ساسانی به ویژه در اواخر آن به روش توصیفی و تحلیلی و بر پایه منابع کتابخانهای میباشد.
خلاصه ماشینی:
اشرافيت پارتي انتقال يافته به دولت ساساني از يک طرف ، تبلور طبقات اشرافي جديد از طرفي ديگر، -که پيوسته در جستجوي ثروت ، مناصب عالي و امتيازات فراوان بودند- به اجبار جامعه را به نظام فئودالي گذشته سوق ميدادند؛ و اصل تمرکز که اردشير در اندرزنامه ي خود به آن تأکيد فراوان داشت را کم نيروتر و سست تر ميکردند و اين خود جنگ دروني و نهاني بود؛ که خطري بسيار جدي براي دولت محسوب ميشد و سرانجام از دلايل مهم سقوط آن گرديد؛ در حالي که پيچيدگيهاي جريانات مذهبي و قدرت روز افزون مادي و معنوي نگهبانان آن ، که طبقه ي فوق العاده با نفوذ و نيرومند ديگري را به وجود آورده بود پيوسته سراشيبي سقوط را تندتر ميکرد و سرانجام اين امپراتوري عظيم با ستون هاي موريانه خورده اش ، با تلنگر اعراب بدوي و مهاجم ، سقوط کرد.
به همين خاطر دست به جمع آوري اوستا زد، آيين مغان را ترويج نمود و آتشکده هاي خاموش را روشن و مذهب زرتشتي را مذهب رسمي ايران نمود؛ و در عين حال براي کنترل و کاهش قدرت مغان که از مهم ترين پايه هاي تشکيل دولت بودند، خود همچنان پريستار معبد آناهيذ که در خاندانش موروثي بود را بر عهده گرفت .
هياطله نيز خود آن قدرت روحاني را که محرک فتوحات عرب و موجب غرور آن ها بود نداشتند» (زرين کوب ، ١٣٨٦: ١٦٠) بلاش با وجود داشتن تسامح مذهبي نسبت به مسيحيان با اين حال به نظر نميرسد توسط روحانيون حذف شده باشد، اين دست هاي قدرتي بيگانه بود که بلاش را کنار زد و قباد را جانشين او کرد.