خلاصه ماشینی:
"مکاتب و نحلههای فکری،به خصوص جریانهای فمنیستی،هریک با توجه به خاستگاه اجتماعی،فرهنگی،و معرفتی خویش،به تحلیل انسان،زن،جامعه و ساختار نظامهای اجتماعی و حتی ساختارها و نظامهای معرفتی پرداخته،به امور فوق پاسخهای گوناگون دادهاند؛با وجود این باید گفت وجه مشترک غالب آنها در جهان معاصر،انسانمحوری و پیش انگارههای معرفتی آنها مبتنی برخودبنیادی عقل است که در جوامع غربی به دلایل مختلف شکل گرفته و رشد یافته است؛البته اینکه انسان با کدامین منبع معرفتی و با استفاده از چه روشی میتوان خود و روابط فردی و اجتماعیاش را تحلیل کند، دغدغهای است که انسان معاصر را درگیر خود کرده است:آیا به تجربه و تجربهگرایی بیاندیشد یا به قضایای عقلی پناه برد و روش عقلی در پیش گیرد،و برفرض پذیرش هریک،چگونه مسئله را یافته،به آن پاسخ دهد.
با توجه به این رویکرد پرسشهای اساسی مطرح است:یکی اینکه آیا حقوق موجود براساس تفاوتهای جسمی و روانی شکل گرفته است؛دیگر اینکه بنا برهرفرضی،آیا در اصلاح ساختار حقوق میتوان تفاوتهای جسمی و روانی را مبنا قرار داد و از صفات انسانی به حقوق پی برد؛اگر چنین امری میسر نیست،آیا میتوان این امور را در حقوق مؤثر دانست و براین فرض میزان تأثیر چقدر است؛و یا اینکه نباید به این امور توجه کرد و برای رفع هرگونه تأثیری از لحاظ جسمی این تفاوتها را به حداقل رساند و از آنها چشم پوشید؟با توجه به همین نگرش،برخی با نگاه تاریخی به حقوق برتاریخیت نظام خانواده تأکید میکنند و برتفاوتهای زن و مرد در ابعاد جسمی و روحی صحه میگذارند؛اما براین باورند که تفاوتها در سیر تکامل تدریجی بشر و بدون وجود نقشههای پیشین رخ داده است و به همین دلیل تغییرپذیر است."