خلاصه ماشینی:
"در مسئلهی«سالک و سقوط تکلیف»،نویسنده(به تصویر صفحه مراجعه شود)بعد از بیان اقوال عارفان در عدم سقوط تکلیف،کلامعین القضات را بهعنوان تتمهای بر بحث بیان میکندبا این عبارت که«در عصمه الدم»مسئله دیگری است کهعین القضات بهخاطر آن حتی در حال وصول نیز سالکرا مکلف به انجام آداب شریعت میداند،چرا که حفظ جانواجب است و ترک عبادت که از نامههای عینالقضات5اقتباس شده است،در نهایت ابهاماست و خواننده خود باید تفسیر آن را بر عهدهبگیرد و توضیحی را از نویسنده انتظار نبرد،چرا که بحث دیگری آغاز میشود و سخنیدر شرح این کلام نمیرود.
6تنها دلیل نویسنده بر آن مدعا همین سخن استو پس از این،ادعاهای دیگر مطرح میشود که با ادعای سابقچندان بر سر مهر نیست و آن ادعا این است که قاضی،مسلمات تصوف خود را با فلسفه درآمیخته و با توسل بهفلسفه در جستجوی یک نگرش تعقلی برای عرفان بوده استو آنجا که وی بوعلی را بر بوسعید ابوالخیر(بهعنوان صوفیخانقاهی)ترجیح میدهد،نمایانگر این نگره است.
10نویسنده همچنین در چارچوب همین انگارهی خویش(بیان برتری کلام عین القضات بر اسلاف)،در بسیاری ازموارد کوشیده است تا ابتدا با ذکر سخنی از احمد غزالی،کلام عین القضات را در راستای گفتار استادش ترسیم کندو او را وامدار اندیشههای احمد غزالی معرفی کند بهعنواننمونه در بحث«وصال و فراق»اینگونه آمده است که«احمدغزالی میگوید:زمین وصال نیستی آمد و زمین فراق هستیآمد تا شاهد الفناء در صحبت بود،وصال وصال بود،چون اوباز گردد،حقیقت فراق سایه افکند،امکان وصال برخیزد کهعاشق را ساز و وصال نتواند بود،که آن وظیفه معشوق است."