خلاصه ماشینی:
"اما آدورنو مدعی است که این فاصله ایدئولوژیکی است، چرا که هنر برای هنر نمیتواند با واقعیت درگیر شود و به همین دلیل به تسلایی کاذب بدل میشود.
هنر با منعقد کردن خود درون وجودی که رو به خویش دارد-به جای آنکه از هنجارهای اجتماعی موجود اطاعت کند و از همینرو به عنوان امری«به لحاظ اجتماعی کارآ»به کار آید-جامعه را نقد میکند،آن هم صرفا با بودن خویش.
آن دسته از آثار هنری که میخواهند با جانبداری از دخالتهای سیاسی مشکوک خود را از بتوارهگرایی رها کنند،خویشتن را مرتبا در آگاهی اجتماعی کاذب گرفتار میبینند زیرا این آثار عموما میخواهند بیش از حد سادهسازی کنند و خود را دستبسته در اختیار پراکسیس نزدیکبینی قرار دهند که به آن هیچ چیزی جز نابینایی خویش نمیدهند.
هرکس که با معنا و دلالت اجتماعی هنر دلمشغول است به ناچار باید به تولید هنر اشاره کند،نه به ماطلعهی اثرات آن(که[حقیقتا]در بسیاری مواقع کاملا از اثر هنری و محتوای اجتماعی آن جدا میافتد،افتراقی که به نوبهی خود میتوان به تبیین جامعهشناختی آن پرداخت).
همین خصلت توضیح میدهد که چرا هنر نمیتواند به خودی خود از جوهر اجتماعی خویش آگاه شود،و به ناچار برای این کار باید به تفسیر تکیه کند.
سارتر به درستی نشان داد که اصل«هنر برای هنر»برای بورژوازی به طور کامل و بینقص قابل پذیرش بود،چرا که ابزاری برای خنثی کردن هنر بود؛حال آنکه بورژوازی آلمان هنر را مصادره کرد آن هم از طریق نسبت دادن نقش«متحد»به تلاشهای خود در امر نهادینه کردن کنترل اجتماعی -باید گفت که«هنر برای هنر»از زمان بودلر تکیهگاهی قوی در هنر فرانسه داشته است،اگرچه یک آرمان متضاد هنر به عنوان نهادی اخلاقی در هنر آلمان بوده است."