چکیده:
هدف اصلی این مقاله آشنایی با«زبان پارادوکس»و معنای لغوی و اصطلاحی آن در ادبیات و علوم بلاغی،منطق،عرفان و تعلیم و تربیت و...با ذکر نمونههایی از ابیات و عبارات بزرگان علم و ادب ایران و جهان و برخی روایات و احادیث مربوط به ائمه و اولیای دین و تفسیر و تعبیر آنهاست.
خلاصه ماشینی:
"0231 ش) محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست،این پیراهن است افسار نیست گفت:مستی،زان سبب افتان و خیزان میروی گفت:جرم راه رفتن نیست،ره هموار نیست گفت:مییابد تو را تا خانهی قاضی برم گفت:رو صبح آی،قاضی نیم شب بیدار نیست گفت:نزدیک است والی را سرای،آنجا شویم گفت:والی از کجا در خانهی خمار نیست؟ گفت:تا داروغه را گوییم،در مسجد بخواب گفت:مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست گفت:دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت:کار شرع،کار درهم و دینار نیست گفت:از بهر غرامت جامهات بیرون کنم گفت:پوسیده است،جز نقشی ز پود و تار نیست گفت:آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه گفت:در سر عقل باید بیکلامی عار نیست گفت:می بسیار خوردی،زان چنین بیخود شدی گفت:ای بیهودهگو،حرف کم و بسیار نیست گفت:باید حد زند هشیار مردم،مست را گفت:هشیاری بیار،اینجا کسی هشیار نیست (دیوان پروین ص 625) پینوشت (1)البته در گلستان سعدی نیز«مناظره گونه»ای با نثر مسجع آمیخته به نظم،بین عابد و مست آمده است:«یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته،عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالت مستقبح او نظر کرد.
نمونههایی از تناقض،در آثار شعرای ادب فارسی موجود در کتابهای درسی هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است «سعدی» چنین نقل دارم ز مردان راه فقیران منعم،گدایان شاه «سعدی» کی شود این روان من ساکن اینچنین ساکن روان که منم «مولوی» گفتم اندر زبان چو در نامد اینت گویای بیزبان چو منم «مولوی» گوش ترحمی کو،کز ما نظر نپوشد دست غریق یعنی فریاد بیصدایم «بیدل» از تهی سرشار جویبار لحظهها جاری است «اخوان ثالث» دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است «حافظ» از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم «حافظ» نتیجهگیری پارادوکس سخنی است که نامعقول و متناقض با خود به نظر میرسد."