خلاصه ماشینی:
"دریدا به جای لوگوس اصطلاح دیفرانس یا دگربودگی و تعلیق را به کار گرفت و مدعی شد که در برخورد با زبان باید حضور معنای واحد را در بوته تعلیق قرار داده و امکان دگرسانی و مبانیت را منتفی ندانسته و در همین راستا نوشتار را به عنوان ابزاری برای تأکید بر دگرسانی مورد عنایت قرار دهیم.
5 دریدا با طرح این بحث در پی آن است تا ثابت کند که هر گفتاری خود به وجهی نوشتار محسوب میشود یعنی در عین حضور در مرتبهای از غیاب قرار دارد با این فرض هم هوسرل و هم سوسور و دیگران جملگی دربند فلسفه حضور گرفتارند.
فلسفه از دوران افلاطون به بعد همواره در پی اثبات وحدت و هویت وجود بوده است،دریدا در سایه بنفکنی یادآور میشود که در تأمل پیرامون هر نوشتاری باید از معناهای معتبر درگذشت و مرجعیت را در متن به مطایبه گرفت6بدیهی است که در چنین رویکردی هر نوع تفسیر قطعی و آمرانه مورد انتقاد قرار میگیرد.
به طور کلی نوشتار دریدا را میتوان با این داستان کوتاه قیاس کرد و دریافت که آنچه از نظر او مهم است خود دالهاست که نزد هر مخاطبی به وجهی خاص قابل فهم میگردد.
در هر حال ایدآلیسم و متنباوری هر دو مدعای علوم طبیعی را به چالش میگرفتند و مدعی هستند که این انگاره تنها کنش بیچونوچرای انسان نیست بلکه ادبیات و هنر جلوههایی را پیشروی او قرار داده است که علوم طبیعی از آن غافلند صریحا ادعا میکنند فلسفه و علم هر دو وجهی ادبیات محسوب میشوند و به همین جهت باید آنها را در ذیل ادبیات مورد توجه قرار داد."