خلاصه ماشینی:
"بررسی و نقد شمایلگردان و دو دفتر شعر دیگر از نصرت الله مسعودی عبد العلی دستغیب (به تصویر صفحه مراجعه شود) شعر این زمانه هم چیزی است مثل خودش:پر از ابهامها،سرگردانیها،هراسها و دلشورههایی که گاه حتا نامی ندارند.
آنچه در این تصویرها دیده میشود،کابوس هزارساله است: دختری که در هیچ آموزشگاهی ثبتنام نمیشود؛مردی که دستخالی است و شرمساری تهیدستی اجازه نمیدهد به خانه برود و بر صندلی پارک سنگ شده؛کودکانی (به تصویر صفحه مراجعه شود) که پایجامه را به پا ندارند؛دختران معصومی که در خیابانهای آخر شب درپی مشتری در خیابانهای آخر شب درپی مشتری میگردند؛پچپچهای شوم برای کشتن دیگری که میتواند شبیه صدای بوسیدنی باشد در تاریکی؛و جهان دیری است بر شاخ هیچ گاوی سوار نیست اما ماغ گاوها-که گلهگله میگذرند،چون رعشه از شیشه میگذرد.
اشارهی سراینده به این شعر است:پریرو تاب مستوری ندارد- اما در این مصراع فعل مرکب تاب نداشتن به کار رفته.
در این قسم اشعار سوگسرود هزارساله از سرگرفته شده است؛اما با این همه سراینده در همین دنیای بیرحم و شفقت امروز،به یاد خوبیها و زیباییها و سلالهی جوانمردان است،و هیچ فراموش نمیکند که چنین خوبیها و زیباییها و سلالهی جوانمردان است،و هیچ فراموش نمیکند که چنین خوبیها و زیباییهم بوده است و اگر به«برگ برگ گریه برمیگردد»برای آن است که خاطرهی گیسویی را به یاد بیاورد که با صدای چشمهای و میتوانست با نبض سادهی سنگ همصدا شود و با ابدیت آبها باران همیشهای شود که میخواهد هر اردیبهشت به رفتار گیسوی دوست،بر همان صخرهها رها شود و راز سر به مهری را در خود مویه کند."