خلاصه ماشینی:
"داستان هم مانند جنگل در نگاه اول پدیدهای نامنظم و بیشکل مینماید،اما برای درک آن ناچاریم داستان را تا حد یک شکل انتزاعی که همان تعریف آن است تقلیل بدهیم،مانند حالتی در معشوق که به خودی خود زیباست و دلالت معنایی مشخصی ندارد.
برای انجام این مهم،دو دستور اصلی وجود دارد:نخست،ویژگی انگیزانندههای اصلی آن است که تمامی گزارههای دیگر متن تابع و تحت تاثیر آن باشند.
مهمترین گزارهای که در این متن وجود دارد و تمام گزارههای دیگر را تحت تاثیر قرار میدهد وجود زائدهای در پای چپ راوی است.
عامل دیگری در داستان وجود ندارد که موجب پدید آمدن این زائده شده باشد؛این زائده به خودی خود وجود دارد و تمامی ماجراهای داستان نیز حول محور آن میچرخد.
منظور از انگیزانندهی تابع،آن دسته از گزارهها هستند که تحت تاثیر انگیزانندهی اصلی پدید میآیند،اما خود نیز بر دیگر عناصر داستان تاثیر مستقیم میگذارند.
برای مثال دیده شدن زائدهی کوچک به وسیلهی زن است که موجب جدایی آنها میشود و بخشی از مفهوم کلی داستان را میسازد.
عدم درک کودک باعث میشود که این زائده چون عبادتگاهی شخصی برای راوی درآید و خود را متمایز از دیگران احساس کند و پای چپش را برای همیشه از دید آنها پنهان سازد.
برای مثال میتوان سنجید که نسبت انگیزانندههای تابع با انگیزانندهی اصلی، رابطهی معقول و صحیح است یا بدون ربط چندانی،تنها به خواست نویسنده کنار هم قرار گرفتهاند،یا آنکه نشان داد هر گزاره نتیجهی منطقی کدام گزارهی دیگر است.
برای مثال در شکل داستان «نمازخانهی کوچک من»،پارادوکسی میان عامل هویتبخش و عامل شکنندهی هویت وجود دارد که همان تقابل،میان عریانی و پنهانگری است."