خلاصه ماشینی:
"آپیای فیلسوف آرزوی رضایت مطلق داشت و آن را در نوع نوینی از موسیقی اپرائی یافت؛انسجام نوظهوری از موسیقی و مکالمه، چیزی که اسرار آن دفعتا بر او فاش شد؛فواصل موسیقاییش،زیر و بمش و ضرباهنگهایش را عمیقا احساس کرد و این همه توانست سرنخ درستی برای تحلیل صحنه به دست دهد و نه تنها شکل صحنهآرائی،بلکه کوچکترین حرکت بازیگران را در چنین آرایش صحنهای و سایه روشنهایی را که بر آن پرتو میافکنند نیز مشخص کند،آپیای هنرمند نیز رهایی را در موسیقی یافت،زیرا تأکید موسیقی عاطفی بود تا عقلانی و به همین لحاظ معیاری به دست میداد که هنرمند میتوانست با نزدیک شدن به آن صحنه آراییش را نیز به همان حالت برساند.
از نظر آپیا عناصر تجسمی که در طراحی صحنه به کار گرفته میشوند، چهار دستهاند:قسمت عمودی صحنه که نقاشی شده،کف افقی صحنه، بازیگر که روی صحنه حرکت میکند، و فضای روشنی که اینهمه در آن محصورند،مشکل زیباشناختی،به قول او،فقط یک چیز است:چگونه این چهار عنصر با هم ترکیب شوند تا وحدتی بیچون و چرا بیافرینند؟ چون او نیز،مثل دوک ساکس مینگین میدانست که اگر عناصر تجسمی یک اجرا به خود رها شوند به نحو جبران ناپذیری در تضاد قرار میگیرند.
این نوری بود که تقریبا نادیده گرفته شده بود و آپیا نشان داد که مهمتر از دسته اول است: «شکی نیست که به محض این که دیگر در آرایش صحنه از لتههای رنگشدهای که ردیف چیده شدهاند استفاده نکنیم،تمام ازار نور به طریقهای کاملا خلاف روشی که امروز از آنها استفاده میشود،به کار گرفته خواهند شد."