خلاصه ماشینی:
"اگر چه تجربههای دینی رنگ طیف وسیعی از فرهنگها و ادیان گوناگون را میگیرد،اما به نظر هیک هسته و جوهره مشترکی دارند که عبارتست از ارتباط و همنشینی با امر متعالی و واقعیت غایی؛و از این جهت عبارت است از اذعان به این که واقعیتی فراتر از جهان مادی(توصیف آن بر عهده علم تجربی است)وجود دارد.
هیک به جای بحثی گذرا و سطحی در باب علم جدید که همراه استدلالهای متأخر علهی طبیعیگرایی باشد،میتوانست مطالعه فلسفی تفصیلی از علوم عصبشناسی مطرح(آن چنان- که عنوان کتاب او اشاره دارد)و تمرکز اصلی را بر این مسئله کرده و طیف وسیعی از پرسشهای فلسفی مرتبط و جذاب را بحث کند،مثلا این پرسشها:آیا علم مناسبی است؟اگر نه چرا؟مطالعات ناظر به تجربههای خصوصا دینی،با چه مشکلات و مسائل روش شناختی و مفهوم روبرو است؟علوم عصبشناسی واقعا وقتی از هر گونه زمینههای طبیعیگرایانه جدا باشد،چه مدعایی را ثابت میکنند(اگر اساسا چیزی را نشان دهد)؟آیا موضوعات حقیقتا فلسفی تازه متأثر از آثار اخیر در باب عصبشناسی تجربه دینی میباشند؟آیا این علوم میتواند به گونهای تفسیر و تعبیر شود که همساز یا حتی مؤید دیدگاه خود هیک باشد؟آیا میتوان وقتی به چنین تحقیقی میپردازیم،موضعی لاادرایگرایانه داشته باشیم؟آیا باید چنین کاری بکنیم؟آیا علوم عصبشناختی هیچگونه نقش در داوری میان تصورات طبیعیگرایانه و ونا-طبیعیگرایانه در باب جهان ایفا میکند؟آیا برخی جنبههای تجربه هستند که مطلقا برای همیشه از دسترس پژوهش علم تجربی دور باشد و اگر اینگونه است چرا؟ وقتی هیک اثر بنیامین لیبت17را در باب عصبشناسی اراده آزاده مورد توجه قرار میدهد،این مسائل تا حدودی وضع بهتری مییابند."