چکیده:
یکی از جنبههای پویا و پیشرفتهء اندیشهء مولوی،شهرگرایی اوست.شهر،پیشرفتهترین شکل زندگی اجتماعی انسان و بستر تکامل اندیشه و فرهنگ است.مفهوم فراخواندن به شهر،درواقع دعوت به تفکر در ساحتی گستردهتر است.مولوی زادهء تلخ است که خود یکی از شهرهای بزرگ و باشکوه دنیای قدیم بهشمار میرود.او افزون بر بلخ،در بلندآوازهترین مراکز پویا و زندهء فکر و فرهنگ زمانه دم زده و شهرهایی چون بغداد،نیشابور،حلب و دمشق را دیده و تجربه کرده است.به همین دلیل،در مثنوی،فیه مافیه و نیز در غزلیات،با شور و شوق از شهرهای بزرگ نام میبرد و شهرگرایی را ستایش میکند و همزمان به نقد نگرش محدود و بسته و ذهنیت ساده و ابتدایی مردمان جوامع خود میپردازد.در مقالهء پیش رو،دربارهء این جنبه از تفکر مولانا بحث و بررسی خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"به همین دلیل،در مثنوی،فیه ما فیه و غزلیات،از سر تکریم به شهرهای بزرگ مینگرد و با شور و شوق و شگفتی از پایگاههای بزرگ فکر و فرهنگ زمانه یاد میکند و همزمان به نقد نگرش بسته و ذهنیت ساده و ابتدایی مردمان جوامع خرد میپردازد: ای بخارا عقلافزا بودهای#لیکن از من عقل و دین بربودهای (مولوی 1363 الف،ج 2:220) جمع باید کرد اجزا را به عشق#تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق (همان:473) خان و مان جغد ویران است و بس#نشنود اوصاف بغداد و طبس (همان،ج 3:73) شاه در شهرست بهر جغد من#کی گذارم شهر و کی گیرم خراب (مولوی 1336،ج 1:185) بهل ویرانه بر جغدان منکر#که جغدان شهر آبادان چه دانند (مولوی 1337،ج 2:81) هله بر قوس بنه زه،ز کمینگاه برون جه#برهان خویش از این ده که تو زان شهر کلانی (مولوی 1340،ج 6:121) خامش باش و باز رو جانب قصر خامشان#باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی (مولوی 1339،ج 5:215) داستان آن اعرابی که به تشویق جفت خویش،شورابۀ گودال را ارمغان خلیفه کرد،از جمله داستانهایی است که در آن نگرش محدود و بسته بادیهنشینی به شکلی طنزآمیز نقد میشود.
در غزلیات نیز از شهر و ده به عنوان استعارههایی برای بیان مفاهیم عرفانی استفاده شده است: هله بر قوس بنه زه ز کمینگاه برون جه#برهان خویش از این ده که تو زان شهر کلانی (مولوی 1340،ج 6:121) نکتۀ دیگری که توضیح آن ضروری مینماید،این است که مولوی خود از تعبیر شهر و ده،تأویلی عرفانی به دست میدهد و میگوید: ده چه باشد شیخ و اصل ناشده#دست در تقلید و حجت در زده پیش شهر عقل کلی این حواس#چون خران چشم بسته در خرآس (مولوی 1363 الف،ج 2:30) در قصۀ وکیل صدر(همان:210)نیز با بیانی بس شورانگیز از بخارا سخن میگوید،اما در اینجا،بخارا دیگر نام شهری در پارهای از خاک نیست، بلکه جایی است در جغرافیای جان."