خلاصه ماشینی:
"چرا اندیشهء ما،یعنی هستی ما،برای بیان و بازنمود خود قالب نظم را درخور یافته است؟و چگونه است که در گسترهء سه قرن گذشته حتی یک متن نوشتاری برین و برجسته که،هم از جنبهء ساختار زبان و هم از دیدگاه بیان اندیشهء تعقلی،همتراز صدها نمونهء متعالی در فرهنگ غرب باشد در زبان فارسی یافت نمیشود؟چرا فرهنگ ایرانی اینگونه از مفاهیم فلسفی و مباحث علوم انسانی تهیست؟اگر پاسخهایی به این پرسشها ممکن باشد،در پهنهء «زبان»است که در جستجوی آنها باید بود.
پیش از ادامهء بررسی این رباعی،در ابتدا باید گفت که به کلی نامعقول و خردستیز به نظر میرسد اگر تصور کنیم که چنین مفاهیم ژرف و اندیشهبرانگیزی بدون هیچگونه زمینهء فکری پیشین و بیرون از چارچوب درونگریها و در اندیشیدنهای فلسفی مفروط و متمادی،در لحظهای زودگذر از الهام،همچون رعد و برقی در ذهن خیام درخشیده و خاموش شده،او آن مفاهیم را در قالب رباعی به روی کاغذ آورده،و سپس به دنبال کار روزانهء خود رفته است.
اگر این فرض را بپذیریم-که چارهای جز پذیرش آن نیست،زیرا رد آن نامعقول و خردستیز خواهد بود-گسترش منطقی این فرض ناگزیر به اینجا میکشد که پس خیام آن اندیشهها و مفاهیم کلی و پیشزمینهای را که در چارچوب آنها این رباعی شکل گرفته کجا و با چه کسی در میان میگذاشته است:آیا آنها را با همزبانها و همدلهای خود مطرح میکرده،در جای دیگر و به شکل دیگری به نثر درمیآورده،یا با شاگردان و پیروانش در اینباره به صحبت مینشسته است؟هرگز نمیتوان تصور کرد که نیازهای ذهن خلاق و اندیشههای سرشار، و فغانها و غوغاهای درونی،خاموش بمانند و تنها در قالب چهار مصرع سر برکشند."