خلاصه ماشینی:
"محمد علی طالقانی نقد و بررسی کتاب دکتر محمود زند مقدم حکایت بلوچ جلد اول:سیری در احوال اهل بلوچستان،394 صفحه جلد دوم:کردها،انگلیسها،بلوچها،555 صفحه چاپ:کارون/1370 مؤلف در«درآمد»کتاب مینویسد که در سال 1343،به عنوان آمارگر به بلوچستان سفر کرده است.
در واقع سفرهای دور و دراز وی در شهرها و دیههای آن سامان،وی را بومی آن دیار کرده است،و نگارندهء این نقد خود-در سفری که چند سال پیش به چاه بهار داشتم-دیدم و شنیدم که چگونه از وی به عنوان یک دوست همدرد،و یک ناظر دلسوز،و فی الجمله یکی از یاران خود از او یاد میکردند و یادش را گرامی میداشتند.
تقلایی کرده بود،پریده بود وسط حرف آقای مدیر،سر نخ صحبت را گرفته بد در دستش،آن هم در حول و حوش قضیهای که مربوط میشد سخت به تخصص و حرفهاش،و امکان نداشت مدیر بتواند اظهار فضلی بکند،یا خدای نخواسته،بلند شود روی دست او: «اول رسولی میرفت پیش پدر عروس،پس از موافقت پدر عروس،مادر داماد یک دست لباس میبرد برای عروس،مجلس جشنی برپا میکردند.
امان نداد مولوی،حاضر نبود به سادگی جا خالی کند،پرید وسط حرف آقای مدیر، از آن طرف شتر،با طول و تفصیل شرح داد که ماما بود هر زنی در سامان دشتیاری برای خودش،بعضی سابقه و تجربهء بیشتری داشتند...
باز کرد در صندوق آهنی را،عجب،خوشهخوشه،خرمن آفتاب چیده شده بودند،روی هم،میان دیوارههای آهنی صندوق،یک قوطی فلزی گوشهء صندوق بود،مملو بود از ساقههای نازک و تر پیچکهای مهتاب،نقره کاریهای استاد یعقوب بود، یکی یکی درآورد از جعبه: پتی-سربند:شش دایرهء طلا یا نقره،شکل سکههای بزرگ نقره یا اشرفیهای درشت،وصل بودند سکهها به نوار باریک پارچهء سرمهای،قیطاندوزی بود سرتاسر حاشیه نوار."