چکیده:
اقبال لاهوری، نغمه سرای بیداری، بر این اعتقاد بود که شعر باید منادی تلاش
انسان برای زندگی و آزادی باشد.از این رو، او شعر را به تنهایی برای هنر و زیبایی
مطمح نظر قرار نداد، بلکه در آن بهطور واقعگرایانه، حقیقت و زیبایی را به هم
آمیخت و در خلال نغمههای موزون و شورانگیز، آهنگهای تازهای از آزادی سرود تا
مسلمانان را بدون توجه به رنگ و نژاد از خواب غفلت بیدار سازد.
خلاصه ماشینی:
"او بر گویندگانی که از شعر به عنوان حربهای برای پاسدارای از فضایل نیک انسانی و کوبیده ظلم و استثمار سود نمیجویند و این«در لفظ دری»را تنها برای بیان نیازهای حقیز مادی یا در وصف عشقهای مجازی یا توصیف طبیعت به کار میبرند، به تعریض یا صراحت خرده میگیرد: وای قومی کز اجل گیرد برات شاعرش وا بوسد از ذوق حیات نغمههایش از دلت دزدد ثبات مرگ را از سحر او دانی حیات چون زیان پیرایه بندد سود را میکند مذموم هر محمود را حسن او را با صداقت کار نیست در یمش جز گوهر تفدار نیست خواب را خوشتر ز بیداری شمرد آتش ما از نفسهایش فسرد (همان، ص 107 و 108) اقبال، شاعری را وارث پیغامبری میداند و مردم را به ایجاد یک تغییر بنیادی در جامعه نابسامان انسانی و تشکیل یک جامعه بسامان و پر فضیلت اسلامی ترغیب میکند: شعر را مقصود اگر آدمگری است شاعری هم وارث پیغمبری است (مشایخ فریدنی، 1373:90-مقدمه) اقبال منطبق بر عقاید خود زیست و شعر گفت و با شعرش صلای بیداری سر داد تا ناقه بیزمام مسلمانان را به سوی قطار وحدت کشد: نغمه کجا و من کجا ساز سخن بهانهای است سوی قطار میکشم، ناقه بیزمام را وقت صریح گفتن است، من به کنایه گفتهام خود تو بگو کجا برم، همنفسان خام را دعوت او برای برپایی دنیایی که همه مسلمانان در آن متحد و یگانه و سرافزار و سربلند زندگی کنند، بر رجعت دوباره به آیین یزدانی صدر اسلام و شناخت عرفان ایرانی مبتنی بود؛چرا که او میدانست: ملتی را رفت چون آیین ز دست مثل خاک اجزای او از هم شکست هستی مسلم ز آیین است و بس باطن دین نبی این است و بس برگ گل شد چون ز آیین بسته شد گل ز آیین بسته شد، گلدسته شد تو چه میدانی که آیین تو چیست؟ زیر گردون سر تمکین تو چیست؟ آن کتاب زنده قرآن حکیم حکمت او لایزال است و قدیم نوع انسان را پیام آخرین حامل او رحمة للعالمین اوج میگیرد او او ناارجمند بنده را از سجده سازد سربلند گر تو میخواهی مسلمان زیستن نیست ممکن جز به قرآن زیستن (علمی، 1370:65) اقبال، استقرار چنین جهانی را موقوف به خودشناسی و جهد و کوشش میکرد؛ و در تبیین این نظر میگفت که انسان جوهر کاینات و اساس نظام هستی است."