خلاصه ماشینی:
"کنگره نویسندگان سال 23 که نوشتهام که نیما هم در آن شعری خواند جز آنکه فرصتی بود تا شاعران هم را ببینند و مغتنمی بود که بعضی خود را نخستبار در جمع پیدا کنند،برای فرصتطلبان حزبی،هم مجالی بود تا خودی بنمایانند و جمعیتی به رخ (به تصویر صفحه مراجعه شود) ژاله اصفهانی در آغاز شاعری بکشند.
هنوز میتینگ حزب برای حمایت از امتیازخواهی روسها برپا نشده بود؛همان میتینگ که جوانان آرمانخواه و عدالتجو،بیخبر از همه جا بازوبند دوخته بودند تا با افتخار در مقابل هجوم چاقوکشهای سید ضیا و آژانهای دولت ساعد از رفقا دفاع کنند؛اما چون چشمشان به سربازان زبانندان ارتش سرخ افتاد که با ته تفنگ،هموطنان متعجبشان را عقب میراندند،عرق شرم بر پیشانیشان نشست و از ترس آنکه چشم دوست و همسایه به آنان نیفتد،در کوچههای تنگ پیچیدند و افتخار نکرده،رو نهان کردند.
این صحنه چنان برای او مهم بود که همهء عمر نام ژاله اصفهانی بر خود نهاد؛و وقتی هم قرار شد در دستگاه آموزش عالی شوروی خروشچف مدرکی گیرد،موضوع تزش شد ملک الشعرا.
هنوز گلهای سر بخاری اتاق اجارهای بخت ندوخته بود که چه نشستهای؛ دولت انقلابی پیشهوری افسر معلم میخواهد و قرعه به نام افسر جوان بدیع تبریزی میافتد که در همین فاصله شده است شوهر ژاله.
ده سال قبل،از تهران آمده بود در لندن،به تصادف،فقط همین را میتوان گفت به تصادف،کشفم افتاد که خاطرات خود نوشته ژاله.
سه سال بعد از آن خواننده متن تایپ شده،اما چاپ نشده خاطرات ژاله بودم،باز در لندن هرچه قدر نوشتهها و سندهای بدیع تکانم داد،روزها و روزها به خود مشغولم کرد."