خلاصه ماشینی:
"همان وجود توانایی است که عملا بدون جنگ سپاه کیکاووس را درهم میشکند و آنقدر به قدرت خود اطمینان دارد که باقیمانده لشکر ایران را برای روزها به حال خودشان میگذارد تا ارژنگ از راه برسد و کار را تمام کند و بعد از این ماجرا به شاه مازندران پیغام میدهد: (به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر هوشنگ دولتآبادی(عکس از علی دهباشی).
در آخر این نبرد،شاه مازندران بعد از خوردن ضربهای هولناک از گرز رستم،تبدیل به سنگ میشود و وقتی با تمهید و تهدید او را وادار میکنند از تخته سنگ بیرون بیاید،موجودی زشترو را با دست و پای دراز و سر شبیه گراز میبینند: بدو در نگه کرد کاوس شاه ندیدش سزاوار تخت و کلاه یکی زشترو بود و بالا دراز سر و گردن و یشگ همچون گراز با پارهپاره کردن پیکر شاه مازندران،سودای گشودن مازندران به تحقق میپیوندد،اما آیا این جنگ فقط به منظور کشورگشایی بوده است یا آنکه در پس این ماجرای پر نشیب و فراز رازی نهفته است و با قرار دادن شواهد موجود در کنار هم،میتوان برای آن توجیه دیگری یافت و کم یا بیش به این نتیجه رسید که در روزگار قدیم در آن سرزمین مردمی زندگی میکردهاند که به قوم ایرانی تعلق نداشتهاند؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود) تیرینا خدای مرگ به صورت دوالپا در روایت شاهنامه از لشکرکشی کاووس به مازندران بارها بر این نکته تأکید میشود که به باور ایرانیان در فراسوی کوه اسپروز،در فاصله بین البرزکوه و دریای مازندران سرزمینی وجود دارد که با زور بازو و گنج و دانش گشودنی نیست و فقط ارادهء یزدان میتواند طلسم آنرا بشکند."