خلاصه ماشینی:
"شاعر ادامه میدهد:19 زین واقعه اشتباهم افتاد بی آنکه خسی به راهم افتاد گفتم که تو مصطفایی ای پیر گفتا که دویی ز راه برگیر در عشق یکی بود من و تو کی باشد پیر و مصطفی دو هستیم یکی به نزد دادار در عشق من و معین صفار گفتم عجبا نه پیر رهبر نامد ز مقام سدره برتر گفتا نه همان که پیر هرگز ماند به مقام سدره عاجز آن عقل خطیر بد که و ماند نه جوهر پیر بد که واماند عقلش به مقام قدس واداشت لیکن عشقش دوزخ به ما داشت گر نیک نظر کنی درین فن تو پیری و پیر نیست جز من چون نیک بدیدم آن نکو بود او و من و پیر هر سه او بود نوری دیدم ز نور در نور از نور ولی ز دیده مستور شد خیره ز نور،نور دیده کان نور نبود دیده دیده پس از آن،شاعر به واپسین شهر در سفر خویش میرسد و شعر،با این شرح کوتاه از «نفس فانیه»(روان نابودشدنی)،که هفت نمونهء نفس را به انجام میرساند،به پایان میرسد.
20 چون دیده برفت،من بماندم زان بیش ندیدم و نراندم من بی من شد به کلی از من تا بی من من بماند ذوالمن من تا من بود بود ساقی چون فانی گشت گشت باقی تا دیده به جای بود میدید چون دیده نماند،گوش نشنید چون دیده و گوش کور و کر گشت گفتار هبا زبان هدر گشت زین حال پس ار کسی نشان داد بخشندهء عقل و نطق جان داد وین نکته که این چنین نکو گفت چون من نبدم بدان که او گفت خود گفت حقیقت و خود شنید زان روی که خود نمود خود دید پس باش یقین که نیست والله موجود حقیقتی سوی الله بدین ترتیب،تنها نه به پایان تلخیص من از مثنوی مصباح الارواح،که به سرانجام معرفی چهار متن ایرانی میرسیم که تصویری پیوسته و شکسته از رشد یک مضمون ادبی و دینی،طی نزدیک به هزار سال ارائه میدهند."