خلاصه ماشینی:
"اما همهی مدارک رسمی دلالت بر این دارند که پلیس شب 16 مه به آنجا وارد شده،و از آنجا که تشکیل پروندهی بازجویی و عکس انداختن از ماندلشتام فردای آن روز انجام گرفته،دلیلی وجود ندارد که حرف آنها را باور نکنیم.
نادژدا ماندلشتام بر این باور است که دیوید برادسکیی مترجم را از پیش فرستاده بودند تا مطمئن شوند شاعر فرصتی برای از بین بردن هیچ دستنوشتهای پیش از شروع بازرسی پیدا نخواهد کرد.
چیزی نگذشت که همه حرفهایی را که ظاهرا از دهان پدر ادبیات شوروی بیرون آمده بود تکرار میکردند:«به او یاد خواهیم داد کتک زدن نویسندگان روسی یعنی چه!»اگر این حادثه سبب دستگیری شده بود،اوضاع آنقدرها هم وخیم به نظر نمیرسید.
نادژدا ماندلشتام این بازجو را وقتی برای ملاقات شوهرش به زندان رفته بود دید(اما اسمش را فراموش کرد.
در حضور من به اوسیپ گفت که احساس ترس برای شاعر مفید است-«باور کنید!»-به جوشیدن شعر کمک میکند و آقای ماندلشتام«یک وعدهی حسابی از این احساس برانگیزنده دریافت خواهند کرد»...
شیواروف پیشنهاد کرد بعضی شعرها را که فکر میکند سبب دستگیریاش شده بخواند ماندلشتام چالش را پذیرفت و دو شعر یکی پس از دیگری خواند: به خاطر دلاوریی پرآوازهی هزارههای در راه، به خاطر نام بلند نژاد بزرگ انسان، در ضیافت نیاکانام،از فخر و فرح دل برکندهام و از جام و جای.
ماندلشتام هرگز این شعر را به سینهی کاغذ نسپرده بود،هرچند آن را چندین بار برای آدمهای زیادی از برخوانده بود.
مدت زمانی پیش،وقتی ماندلشتام تازه داشت شروع به نویسندگی میکرد گفته بود:«یک شاعر هرگز و تحت هیچ شرایطی نباید خود را توجیه کند."