خلاصه ماشینی:
"روشنتر بگوییم روح مطلب و اساس مسئله این است که:آیا در حیات جامعه بویژه درتغییرات و جریانات ژرف اجتماعی میتوان از جبری علمی(دترمینیسم)سخن گفت،یا این کهجبری کور(فاتالیته)بر حیات اجتماعی انسانها حاکم است؟به دیگر سخن آیا میتوان ضرورتتاریخی را مهم شمرد و با شناخت قوانین عینی اجتماعی در جعت توسعه و تکامل اجتماعی گامبرداشت،یا این که اتفاق و تصادف و حوادث بیبندوبار وجود هرگونه قوانینی را در حیاتاجتماعی منتفی میسازند؟و بر این اساس،آیا پیشبینی علمی در مورد حرکت تاریخی و جهتگرایش تغییرات و جریانات اجتماعی ممکن است،یا این که پیشبینیها و آیندهنگریها،در عمل بهبرنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادی اندیشیدن و پرداختن درست است یا نادرست؟ دو نوع مکتب فکری و فلسفی،دوگونه پاسخ متضاد در این موارد دارند:مثبت و منفی.
چنانکه اشاره شد،آنچه در این میان بیاندازه مهم است این است که مکاتب واقعگریز،از راه انکار ضرورت تاریخی و نفی قوانین عینی در طبیعت و اجتماع،راه را به روی هرگونهپیشبینی علمی در قلمرو امور و پدیدههای طبیعی،و آیندهنگری در زمینهی حیات اجتماعی بهمنظور بهسازی و نوسازی میبندند؛و بدینسان بیآنکه علنا بپذیرند،عملا کاروان انسانیترا در تاریکیهای راه پر پیچ و خم و سراسر نشیب و فراز تاریخ به حال خود رها میکنند،فراز ونشیب بیپایانی که بهزعم احتمالگرایان،انواع بیشمار حوادث و اتفاقات غیرقابل پیشبینی وغیرقابل کنترل و دستنیافتنی،کمترین توانایی لازم برای مشاهدهی واقعیتهای دور و نزدیکبه انسانها باقی نمیگذارند."