خلاصه ماشینی:
"در بحث ارتباطشناسی قصههایی که برای کودکان و نوجوانان نوشته میشود،گفته میشود که بهتر است شخصیت اصلی داستان،با مخاطب تناسب سنی داشته و یا اینکه از مخاطب بزرگتر باشد تا همذاتپنداری برای آنها به سهولت انجام گیرد.
اما یک صفحه بعد میآورد: «زن پیشانیاش را بوسید»(ص 11) البته بعد از اینکه دختر جوان خود را معرفی میکند،در داستان خانم معلم یا نویسنده خطاب میشود،اما این روال سوم شخصی در همانا صفحه به هم میخورد و این زمانی است که مادربزرگ،فکرهای بنفشه را میخواند و برای پرسشهایی که در ذهن بنفشه ایجاد میشود، پاسخهایی پیدا میکند و یا: «خانم معلم به قطار امشب فکر کرد که با همه شبها فرق داشت و به احساس ناشناختهای که با همه احساسها فرق داشت.
با این تقابل،میتوان به دنیای این دو گروه سنی پی برد و این علامت سؤال را پررنگ کرد که دیگرچه توقعی از بزرگسالان که فاصله عمیقی با این گروه سنی دارند،میتوان داشت؟ 10 نوشتن داستان زیبا تا کی؟نویسنده(خانم معلم)حاضر است برای ادامه بهتر قصهاش،هر کار خطرناکی انجام دهد و با خودش میگوید: «قصه باید پر از حادثه باشد خوب یا بد.
»(ص 14) و با پایان یافتن داستان قطار آن شب،این سؤالها به ذهن میآید که:آیا نویسندهها همیشه دنبال سوژههایشان هستند؟آیا چشم آنها زندگی را به طمع سودجویی داستان میبیند؟آیا نویسندهها برای نوشتن قصههایشان،هر کاری ممکن است انجام دهند؟ این کتاب از جهانی میتواند دغدغههای نویسنده با داستانش را نشان دهد."