خلاصه ماشینی:
"»1 «سرما»همچون دشمنی میشود که«مروت»و مردانگی خود را از دست میدهد و آنوقت باید با او به«مقابله»پرداخت: «پک دیگری به چپقش زد و باز به بیابان و آسمان خیره شد و فکر کرد:همین امروز و فرداست که برف ببارد و دیگر کلاغ هم توی این بیابان پر نزند.
آیا طرح داستان،بر آمدن هواپیماهای عراقی تکیه دارد؟یعنی با رسیدن آنها وضعیت ابتدایی داستان به هم میریزد؟در پاسخ به این پرسش، باید گفت که خود آمدن هواپیماهای عراقی،مربوط به وضعیت ابتدایی است؛زیرا زمانی است که هواپیماهای عراقی به حریم ایران حمله میکنند: «بابام گفت:(...
شاید بتوان گفت که آفتاب،داستانش را چنین آغاز میکند: همهاش از اونجا شروع شد که من(آفتاب- راوی)و مادرم مثل همیشه گدایی میکردیم (وضعیت ابتدایی)تا اینکه(نیروی تخریبکننده) سهراب به ما یک«دو تومنی زنگزده»داد(برای این که هیچ وقت به ما پول زنگزده نمیدادند!)مادرم ناراحت شد و من به خواسته مادرم،نزدیک سهراب رفتم و با خشم دو تومنی را جلوی او گرفتم و گفتم این دو تومنی را«ببر خرج ننهات»کن(وضعیت میانی).
تمام مراحل بالا را میتوان در شکل صفحه 140 نشان داد: مرحله(1)زمانی است که سهراب یک «دو تومنی کجوکوله»،به آفتاب و مادرش میدهد (وضعیت ابتدایی اول).
در«دو خرمای نارس»سهراب آرزو میکند که«دختره»،همنام«ننهاش»باشد تا بتواند «عاشق»این دختر شود و آنگاه«انگشتر عتیقه» مادرش را به او بدهد که در این صورت،یادآور عقده ادیب شخصیت داستانی است که همان عشق پسر به مادر خود باشد: «من یکدفعه دلم خواست اسمش مثل مادرم جمیله باشد،اما مثل مادرم لال نباشد و بتواند حرفش را بدون اشاره بزند و من اگر دل و گرده «مرید خان»را داشتم،حتما عاشقش میشدم(..."