خلاصه ماشینی:
"اما در این داستان،اختلال بزرگی در فهم آموزگار،بچهها و بهطور کلی مردم روستا به وجود آمده است؛چون به نفع حرکت داستان است که شعور آنها مختل باشد.
چرا آقای صمدی بدترین راهها را انتخاب میکند؟ چرا ارادهء او تحت سیطره نویسنده است؟آیا میتوان این گزاره را پیشنهاد کرد که:داستان،بیان موضوعی خیالی و مندرآوردی است و نویسنده برای سرگرمی مخاطبان خود،قادر به بیان هر کنش و نشانهای است؟در دوران رمانسنویسی که مربوط به دوران پیش از نوشتن داستان واقعنماست،نویسنده آزاد بود و میتوانست اینگونه بنویسد.
»[ص 108 و 109] حال مشخص نیست که چرا باید آقای صمدی، ظرفهایی مثل پیت را با توجه به کمیت بچهها و اینکه آب پیت حلبی در فصل زمستان گرم نمیشود، نپذیرد!احتمالا سردرگمی آموزگار داستان،از سردرگمی نویسنده ریشه میگیرد؛نویسندهای که در طرح داستان خود،این جزئیات پراهمیت را به حساب نیاورده است.
این موضوع نیز از جنبهء جامعهشناسی قابل تأمل است که غذای روستاییان ایران،از فقیر تا غنی،گوشت قورمه است و کسی نمیپرسد که غذاهای دیگری مثل انواع ترخینه، کشک،اشکنه و لبنیات،در کجای این مقوله میگنجد؟و آیا همهء آنها را از نمک ساختهاند که بچهها چنین تشنه میشوند؟حتی اگر بپذیریم که غذای این جماعت،فقط گوشت قورمه بوده است، این پرسش پیش میآید که مگر هر خانوار روستایی ایران،روزانه چه مقدار و به چه صورتی گوشت مصرف میکند که غذا باید آنقدر شور باشد که در سرمای سیاه زمستان،به این حجم از آب نیاز باشد؟ «لیوانهای بزرگ،کاسهها و بادیهها توی کیف و کیسهء کتاب جانمیگرفتند."