خلاصه ماشینی:
"بچههای چاپخانه تابان به یاد آوردند که میآمد و پشت در دفتر میایستاد و همانجا تا فریدون برسد که هم شاعر بود و هم مسئول صفحه شعر روشنفکر،با انگشتان جوهری خود شعرهایش را پاکنویس میکرد.
جلوتر که رفتیم،بر گور تازه کنده فروغ که هنوز سنگی نداشت یک دسته گل بزرگ(شاید گل یخ)بود و مردی باریک اندام با رسیدن ما از گور جدا شده و به طرف ته گورستان رفت.
پس از 17 شهریور،ارها در تظاهرات،سخنرانیها،جلسات سیاوش را دیدم آن نبود که در وزارت آبادانی و مسکن دیده بودم،به جای آن دلسرد دلمرده غمگین جوانی نشسته بود که گویا جانی گرفته است.
یادم نیست چه نوشتم،این قدر هست که نامهام از جنس«دیدی به خودت چه کردی؟»نبود و نه«افسوس که دیر فهمیدی»،بلکه بازگشته بودم به بیست سال قبل و(شاید)گلایه کرده بودم از رفقایش که حتی نگذاشتند مراسم یادبود سهراب سپهری در کاشان برگزار شود و ریخته بودند شعار دهان،بر سر چندنفری که دو روز بعد از مرگ سهراب به چناران رفته بودند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) طراحی فروغ از خودش زمستان 1372 مرتضی نگاهی نامهای نوشته و خبر داده از سفرش به مسکو،و دیدارش از سیاوش و مصاحبهاش با او(که با دوربین ویدئویی ضبط شده).
فروغ در همان زندگی کوتاهش راهی به دریا گشود، اما سیاوش؟ با خود گفتم،وقتی جنازه سیاوش به تهران رسید بر مزار او خواهم رفت و گله از او را به باد خواهم سپرد و تصویرش را بار دیگر بر دیوار خیالی یادهایم خواهم کوبید و زیرش خواهم نوشت «فقط سیاوش شاعر،فقط شاعر آرش کمانگیر»."