خلاصه ماشینی:
"و در باب روان«باستانی»انسان عقیده داشت: «اندکند کسانی که در این باره چیزی میدانند و انگشت شماری مردمی که آنرا باور دارند،آیا ما وارث کل تاریخ نوع بشر نیستیم؟چرا قول به اینکه هریک از ما دارای دو روان است،اینچنین دشوار است؟وقتی مردی به پنجاه سالگی میرسد،تنها بخشی ازو فقط نیم قرن زیسته است،اما بخش دیگر نیز که در روانش زیست میکند،میلیونها سال عمر کرده است.
در واقع یونگ معتقد است که از علل نخستین و آخرین غایات روح یا ماده،هیچ نمیتوان دانست و تنها معرفت بیواسطه و مطلقی که دست یافتنی است،معرفت به حال فرایندهای روانی ماست؛و بنابراین مطلقا قوایی را که منشأ همهء ادیان و مذاهب محسوب میشوند،در آینهء فرایندهای روانی،متجلی و منعکس میبیند و بدینطریق پدیدهء اصیلی کشف میکند که تنها پدیدهء خلاق سببساز است،و گویای این معنی که آدمی با شناخت نفس خود به شناخت پروردگار نائل میآید.
اما یونگ تحت تأثیر آشنایی با نیچهء شاعر فیلسوف و سرایندهء«چنین گفت زرتشت»و منادی و مبشر ابرمرد،و نه نیچهء متفکر بصیر درباب عصر انحطاط،قرار گرفت و در حالیکه فروید میکوشید تا امور فرهنگی و خاصه اساطیر را به مدد مفاهیم روانکاوی فهم و شرح کند،یونگ در کتاب حاضر (1912)پاس خصلت غر عقلایی یا شاعرانهء اساطیر را که از دیدگاه وی تفسیر و گزارش آنها لازم و ضرور است،نگاه میدارد و برای رمز چنان احترام و ستایش عمیقی قائل است که به سائقهء آن حرمت و تحسین،میگوید رمز هرگز ترجمهپذیر نیست مگر به رمزی دیگر!"