خلاصه ماشینی:
"ساختمانی معمولی به سبک دوره ویکتوریا بود با دیوارهای شمع زده و پنجرههای نیزهای و سقفی شیبدار و برجی بیسر»(صفحه 81) او این فضا را مقدمه ورود به فضای دوم که با توصیفاتی فراواقعی و تخیلی ارائه میشود،قرار میدهد تا بتواند رمانی با فضایی شگفتآور خلق کند،اما در این میان هرگز به علل وارد شدن به چنین دنیایی نمیاندیشد و فقط میخواهد داستان را پیش ببرد.
این بدان معناست که همه اینها در ذهن خود نویسنده میگذرد و برای خواننده کاملا مشخص نیست که کاراکترها واقعا در دنیای داستان وارد چنین فضایی میشوند یا نه.
آلن گارنر گاهی از زبان یکی از شخصیتهایش به نام«میلبران»میگوید که هرآن چه موجودیت پیدا میکند،عامل اولیهاش ذهن و تصورات خود انسان است علتی اساسی برای کاربردی فضای دوم که فضایی ظاهرا تخیلی و افسانهای است،وجود ندارد.
برداشت نویسنده از تخیل در این رمان،تخیل برای پردازش«حادثه»به کار گرفته شده و حادثه در خدمت،طولانیتر کردن رمان و در همان حال،سرگرم کردن خواننده است و این فقط یکی از شاخصههای «رمان»محسوب میشود.
«اسب تکشاخ»(فیندهورن)،هیچ کار فوقالعادهای انجام نمیدهد و حتی وقتی دشمنانش به او حمله میکنند،جلو پای دختر نوجوان(هلن) لم میدهد و دفاع یا فرار نمیکند به نظر میرسد آلن گارنر در این رمان 212 صفحهای،حتی یکی از کاراکترها را هم شخصیتپردازی نکرده است و نوجوانان داستان، تا پایان،همانند کاراکترهای باستانی رمان،همچنان در حد یک اسم میمانند که چون نویسنده نتوانسته در عمل از او تمثیل و نمادی بسازد و رمان هم طولانی شده،لاجرم او را ناتوان نشان میدهد و به نیزه دشمنان میسپارد؛ «فیندهورن حرکت نکرد."