خلاصه ماشینی:
وجود نظریههای سست و نارسا دربارهی بازنمایی سینمایی و بنیاد گرفتن نظریهی فیلم بر آنها چنان زیانبار بوده است که حتی عمیقترین نوشتهها دربارهی سینما نیز از تأثیر آن یکسره بر کنار نماندهاند.
در نظریههای فیلم معاصر فرض بر این بوده است که فقط جزییها وجود دارند-و البته جزییها با فعالیت خلاقانهی تماشاگر که بازنمایی سینمایی را امکانپذیر میسازد همراهند.
دادلی اندرو در تلاش برای ایجاد ارتباط میان وجودشناسی نامگرایانهی نلسون گودمن و تحلیل بازنمایی سینمایی چنین میگوید:«جهان واقعی وجود ندارد تا ما آن را به صورتهای مختلف بازنمایی کنیم [گودمن نیز این سخن را قبول دارد].
هنگامی که ما درمییابیم نظریههای فیلم معاصر تا چه حد به پندارگرایی و نامگرایی وابستهاند،برایمان روشن میشود که چرا تاکنون به سؤالات بنیادین سینما پاسخهایی مناسب داده نشده است؛سؤالهایی از این قبیل: نظریهی فمنیستی فیلم چگونه نظریهای است؟آیا اصولا فیلم مستند وجود دارد و اگر وجود دارد چگونه فیلمی است؟رابطهی میان صدا و تصویر را در سینما چگونه میتوان تبیین کرد؟میان روایت و عقاید ایدئولوژیک چه رابطهای وجود دارد؟به چنین پرسشهایین نمیتوان پاسخ داد،مگر اینکه در تبیین بازنمایی سینمایی از نظریههای پندارگرا یا نامگرا یکسره دست بشوییم و به جای آنها نظریهای کارآمد و واقعگرا بنشانیم،نظریهای که روشن سازد ما از رهگذر چه فرآیندی آنچه را فیلم بازنمایی میکند درمییابیم.
هوسرل معتقد بود که چگونگی بازنمایی به فعالیتهای ذهن شناسنده وابسته نیست و بالمآل بر این نکته نیز اذعان داشت که«کلیها» (universals) ای وجود دارد که تماشاگر در هنگام دریافت آنچه اثر هنری بازنمایی میکند به ادراک آنها راه میبرد و از آنها بهره میگیرد.