خلاصه ماشینی:
"*** در آغاز انقلاب و شورش سال 1936 عبد القادر از شغلش اشتعفا داد و به شهید«سعید العاصی»پیوست و در بیشتر پیکارهایی که«سعید العاص»با دشمن کرد شرکت جست و در کنار او بود تا جنگ«خضر» که در آن«سعید العاص»آن قهرمان سوری شهید شد،عبد القادر نیز مجروح گردید و در میدان جمگ افتاده بود که یکی از سربازان انگلیسی بطرف او رفت تا کارش را یکسره کند اما ناگاه عبد القادر در آن حال سخت فریادی زد و قهرمانانه آن سرباز را تهدید کرد و در این گیر و دار یکی دیگر از سربازان دست دوستش را گرفت و بر سرش فریاد زد که چگونه میخواهی این قهرمان شجاع را بکشی؟!مگر شجاعت و دلیریاش را ندیدی؟!و با کمک سربازان دیگر او را به بیمارستان بردند و بدین صورت از مرگ حتمی نجات پیدا کرد ولی بجرم پیکار در راه فلسطین او را بزندان انداختند.
*** در سال 1938 عبد القادر در سرزمین فلسطین خود را برای مبارزه آماده کرده بود او مردم را به فعالیت دعوت کرد و عده کثیری از مردان پولادین دعوت او را پذیرفتند و در کوههای«قدس»سنگر گرفتند و با سربازان انگلیسی و صهیونیسمی جنگهای متعدد و خونین کردند و در تمام پیکارها عبد القادر پیروز بود و خسارات زیادی بدشمن وارد می ساخت...
و لی وقفه با اشغالگران صهیونی و سربازان انگلیسی مبارزه کرد تا برای بار سوم زخمی شد و برای معالجه به سوریه منتقل گردید *** عبد القادر در سوریه بود که جنگ جهانی آغاز شد،بیدرنگ بعراق مسافرت کرد و در آنجا بمدت 6 سال در مدرسه نظامی استاد بود و در عین حال خودش نیز در دانشکده جنگ بغداد تحصیلاتش را دنبال میکرد و از این دانشگاه پایاننامه تحصیلی گرفت سپس انقلاب «رشید عالی الکیلانی»آغاز شد."