چکیده:
مثنوی را چنان خواندهاند که گویی مولوی قائل به جبر یا اختیار بوده یا میان این دو تردّد داشته است. اینجا با تفسیری تازه آشکار میسازیم که وی چگونه از هر دوی اینها دوری میجوید. سخنانِ وی در این باره آنجا استوار و ایجابی است که خواسته باشد بر رخنههای یک طرف (گاه جبر و گاه اختیار) انگشت بگذارد و آن طرف را پس بزند؛ و این به معنای تأیید یا استوار ساختنِ طرفِ مقابل نیست. مولوی جبریون و اختیاریون را کارگرانِ مناقشهای بیپایان میداند، مناقشهای که مقدّرِ عزتِ حق تعالی است تا رازی مگوی را پوشیده بدارد. ما تا توانستیم کوشیدیم که سراسر مثنوی را بکاویم و همة ابیات متناسب را در یک بافتارِ پیوسته معنا کنیم، نه آنکه بیت یا ابیاتی را برگزیده و آن را بیرون و گسسته از جریانِ کلیِ متن تفسیر کرده باشیم. پس اساس کار ما متن خود مثنوی بوده، گرچه به آثار شارحان نیز اشاراتی داشتهایم تا بلکه تازگی و تفاوتِ خوانش ما با دیگر خوانشها معلومتر شود؛ خوانشی که مولوی را بهراستی - و نه به تعارف - بر راهی میداند که جدای از راه متکلمان و فیلسوفان بوده است.
The Masnavi has been read as if Rumi believed either in determination or free will, or he hesitated between the two. Here we reveal a new interpretation that how he avoids both of these. His position is out of this game entirely. We have explained that he thinks of the disputation between two sides as an endless one made by God to cover up a great mystery. As far as we could, we tried to explore the entire Masnavi and interpret all relevant verses in a consistent context, rather than decontextualizing and treating some parts in isolation from the overall flow of the text. Our Assumption, unlike other commentators, is that his perspective deeply (not superficially) differs from that of the philosophers and theologians. We have quoted the commentators wherever necessary and then shown why and how they made mistakes in understanding his words and thought that he believed in determinism or free will.
خلاصه ماشینی:
جلال الدين بلخي بيرون از بازي جبر و اختيار حميد اسکندري استاديار فلسفه و کلام اسلامي ، دانشگاه سيستان و بلوچستان ، زاهدان ، ايران حسن رهبر استاديار فلسفه و کلام اسلامي ، دانشگاه سيستان و بلوچستان ، زاهدان ، ايران چکيده مثنوي را چنان خوانده اند که گويي مولوي قائل به جبر يا اختيار بوده يا ميان اين دو تردد داشته است .
تازه در پايان اين مناقشه است که وي خود پاي در ميدان مينهد و کل مناقشه را - خواه گفتار آنکه بر سبيل اختيار سخن ميگويد و خواه گفتار آن جبري را - بازياي ميشمرد که هيچ پايانيش نيست ، بدين سان که هر دليلي که از يکسو گفته شود، آن سوي ديگر نقضش ميکند يا لااقل از ستيزه کوتاه نميآيد و زير بارش نميرود.
مولوي راه خود را جداي از جبر و اختيار تعريف ميکند و اگر هم جاهايي ظاهرا به جبر نزديک شود، حتي نام «جبر» را نيز بر آن نميپسندد و ميگويد که اين غير از جبر عامه است (در اينجا بايد توجه داشت که به نظر ما، مقصود مولوي از لفظ «عامه »، نه اينکه فقط مردمان ناپرورده و درس ناخوانده ، بلکه به ويژه اهل فلسفه و کلام بوده است .
اکنون قبل از آنکه در گزارش ابيات ديگر پيش رويم ، باز هم تأکيد ميکنيم که در هر جاي مثنوي که سخن به جبر و اختيار و نيز جهد و توکل ميرسد، مولوي گفتگويي ستيزه آسا به راه مياندازد که دو سوي دارد؛ اما خودش در هيچ يک از دو سو نميايستد.