چکیده:
از دیرباز، روششناسی فلسفه در اندیشه محققان فلسفه زوایای مختلفی داشته است که میتوان یکی از لایههای عمیقِ آن را نظریهٔ علامه طباطبایی با عنوان حصر روشیِ فلسفه، در برهان إن به تلازم عام، دانست. نوشتار پیشِرو با روشی توصیفی و تحلیلی، به تبیین و بسط مبانی این اندیشه و نقد آرای مخالف آن پرداخته است و هدف آن بیان اثرگذاری مستقیم مبانی فلسفی علامه بر روششناسی ایشان است و بر این نکته تأکید دارد که با توجه به همخوانی مبنا و روش مبتکرانه علامه در ارائۀ این نظریه، اشکالی بر آن وارد نیست. اهمیت بررسی و تأیید نظریه علامه به این شکل، زمانی روشن میشود که بدانیم محصّلان فلسفه در برخورد با این نظریه، از همان آغاز با آرای مخالف آن مواجه میشوند و در مبانی فلسفی این روششناسی تأمل نمیکنند؛ حالآنکه تعمق بیشتر و دقیقتر نشان میدهد که مبانی حکمت متعالیه، روشی جز روش پیشنهادی علامه به دست نمیدهد و نپذیرفتن این روش است که منتقدان را با اشکالات مبنایی مواجه میکند.
Since long ago, the methodology of philosophy has had different angles in the thought of the researchers of philosophy, one of the deep layers of which can be considered Allameh Tabatabai’s theory of ‘Methodological Restriction of Philosophy’, in ‘a posteriori argument in general concomitance’. This study elaborates the foundations of this thought through a descriptive and analytical method, and criticizes its opposing views. It aims at studying the direct effect of Allameh Tabatabai’s philosophical foundations on his methodology, and emphasizes that in view of the congruence of his basis and innovative method there is no objection to Allameh’s presentation of this theory. The importance of examining and verifying Allameh’s theory in this way becomes clear when we know that the students of philosophy, in dealing with this theory, face opposing views from the very beginning and do not reflect on the philosophical foundations of this methodology. However, more and closer reflection shows that the foundations of transcendental wisdom do not yield a method other than Allameh’s suggested method, and if the critics do not accept this method, they will confront with basic problems.
خلاصه ماشینی:
ضمن اينکه اين مسئله را اغلب به عنوان نظر انحصاري علامه طرح و نقد ميکنند، در حالي که علامه بيان صدرالمتألهين در «شبه لم » دانستن براهين اثبات واجب را شاهدي بر تأييد ديدگاه خويش در کشف روش شناسي حکمت متعاليه دانسته و در تعليقه بر اسفار نوشته است : [برهاني که صدرالمتألهين از واجب نفي ميکند] مقصود، همان برهان مصطلح در فلسفه ، يعني برهان لمي سلوک از علت به معلول است ؛ زيرا «وجود مطلق فلسفي» که شامل واجب و ممکن است ، علت ندارد [در نتيجه برهان لمي نيز ندارد] و مقصود نمي تواند نفي برهان مصطلح منطقي که شامل برهان اني و لمي است بوده باشد، چگونه چنين باشد و حال آنکه براهين به کاررفته در فلسفه و از آن جمله براهين اثبات وجود واجب الوجود، همگي برهان هاي اني اند که سير از برخي لوازم وجود (مثل اينکه وجود بذاته حقيقت ثابت يا علت اولي است )، به برخي لوازم ديگر وجود (مثل واجب بذاته بودن ) است .