چکیده:
بیتردید مرگ به معنای انتقال از یک عالم به عالم دیگر است؛ ولی انتقال به معنای حرکت از یک مکان مادی به مکان مادی دیگر، هم در مورد نفس و روح مجرد و هم در مورد عوالم بعدی، یعنی دو عالم مثال و عقل که مجرد از مادهاند، بیمعناست. مطابق مبانی عرفانی و صدرایی، انسان موجودی چندمرتبهای است و هر مرتبة آن در یکی از مراتب عالم حضور دارد و جابجایی او بین عوالم مادی و مجرد، نه به صورت مادی و مکانی بلکه به صورت تغییر «توجه و تمرکز» نفس است که یا با اختیار خود انسان یا بدون اختیار او و بر اثر غلبه و سلطة بیاختیار «احکام یک عالم» اتفاق میافتد. بر اساس این آموزه، بیشترین توجه نفس با اختیار خود یا بدون اختیار، خواه موقت و خواه دائم به هر مرتبهای از خود و هر عالمی باشد، انسان با اختیار یا بیاختیار، موقتاً یا دائماً به آن مرتبه و آن عالم منتقل میشود. بنابراین حقیقت مرگ، انتقال بااختیار یا بیاختیارِ توجه و تمرکز نفس از دنیا به آخرت است، نه جابجایی مادی و مکانی انسان یا روح مجرد او.
لا شک فی ان الموت یعنی الانتقال من عالم الی عالم اخر. لکن الانتقال یعنی الحرکه من مکان مادی الی مکان مادی اخر، کذلک فی حاله النفس والروح المجرده وایضا فی حاله العوالم التالیه، فهی تصبح بلا معنی ای فی عالمی المثال والعقل المجردین من الماده. بناء علی المبادي العرفانیه الصدریه، فان الانسان مخلوق متعدد المستویات وکل مستوی من مستویاته موجود فی احد مستویات العالم کما ان تنقله یکون بین العوالم المادیه والمجرده، لیس بشکل مادی او مکانی ولکن علی شکل تغییر فی "اهتمام وترکیز" النفس والذی یحدث باراده الانسان الحره او خارج عن ارادته نتیجه غلبه وسلطه اللااراده "لاحکام احد العوالم". وعلی اساس هذه التعلیمات، فان اغلب انتباه النفس بشکل ارادی او غیر ارادی، موقتا کان ام دايما، وفی ای مستوی کان من ذاته وای عالم، یتم نقل الانسان بشکل ارادی او غیر ارادی وبشکل دايم او موقت الی ذاک المستوی وذاک العالم. وعلیه فان حقیقه الموت هی الانتقال الارادی او غیر الارادی لاهتمام النفس وترکیزها من الدنیا الی الاخره، ولیس الانتقال المادی والمکانی للانسان او لروحه المجرده
Undoubtedly, death means transfer from one world to another; But transference means moving from one material place to another, both in the case of the immaterial soul and spirit, and in the case of the other worlds, the two worlds of mithal and aql, which are free from matter. According to mystical and Sadrian principles, man is a multifaceted being and each level is present in one of the levels of the universe and his movement between material and immaterial worlds, not materially and spatially but as a change of "attention and concentration" of the soul that occurs with or without one`s free will as a result of the involuntary domination of the "rules of a world." According to this doctrine, the most attention of the soul, voluntarily or involuntarily, whether temporarily or permanently, to any level of itself and any world, man is voluntarily or involuntarily transferred, temporarily or permanently to that level and that world. Thus, the truth of death is the voluntary or involuntary transfer of the attention and concentration of the soul from this world to the hereafter, not the material and spatial displacement of man or his immaterial soul.
خلاصه ماشینی:
ک: فناري، ١٣٧٤: ٥٠٠، ٦٢٣ و ٦٣١؛ ابن ترکه ، ١٣٦٠: ٢٠٣)- دقيقـا ماننـد رابطۀ عوالم يا مراتب عالم با يکديگر است و بيان اينکه مرتبۀ عالي انسان چگونه از جمعيت به تفصيل رسيده است ، نيازمند توضيح و تبيين ويژه اي نيست ؛ ولي در مورد قوس صعود که بحث ما دربارة حقيقت مرگ و پيرامون آن است ، بايد گفت طبق مباني عرفاني و صدرايي، هر مرتبۀ عالي انسان همان مرتبۀ داني است که در ضمن يک حرکت جوهري اشتدادي از تفرقه و تفصيل آن کم شده و جمعيت آن افزايش يافته است .
(445 /2 :1383 حاصل آنکه جابجايي کل عالم و نيز جابجايي مراتب عـالم بـا حفـظ هويـت تناقض آميز يا بيمعناست ؛ ولي جابجايي فيض در عوالم به صورت تجلي، هم در قوس صعود و هم در قوس نزول امکان پذير است ؛ اما معناي آن ايـن نيسـت کـه يکي از موجودات يا اشياي عالم با حفظ هويت نازل ميشود يا صـعود مـيکنـد، بلکه بدين معناست که در قوس نزول ، فيض الهي که در عالم الـه هويـت علمـي دارد، با ورود به عالم عقل ، هويت خلقي و عقلي پيدا ميکنـد و سـپس ايـن امـر معنوي عقلي وارد عالم مثال ميشود و تبديل به امري صوري ميشود و سرانجام اين امر صوري با ورود به عالم ماده ، داراي ماده ميشود و به واسطۀ مواد متنـوع ، تکثر مادي پيدا ميکند: آيۀ شريفۀ «و إن من شيء إلا عندنا خزائنه و مـا ننزلـه إلا بقدر معلوم » (حجر: ٢١) و رواياتي که چگونگي انتشاي کثرت از وحـدت را بيـان ميکنند، از جمله شواهد نقلي اين مطلب هستند؛ براي مثال روايـت يـا روايـاتي دلالت ميکنند خداوند ابتدا نور واحدي خلق کرد و نور مزبـور در مراحـل بعـد / متقدر و متکثر شد و اهل بيت از آن منتشي شدند (ر.