چکیده:
در این مقاله، له این امر استدلال خواهد شد که هگل متعهد به تریویالیسم است. در دهههای گذشته با توجه به رونق گرفتن بازخوانی فیلسوفان کلاسیک در محکمهی منطق جدید، بازسازی هگل نیز از این جریان مستثنی نبوده است. گراهام پریست منطقدان و فیلسوف مطرح معاصر خوانشی فراسازگار از منطق هگل ارائه میدهد و سعی دارد نشان دهد فراسازگار دانستن نظام اندیشهای هگل میتواند هم غنای اندیشهی او را نشان دهد و هم میتواند منجر به دفاع موجهی از اندیشههای او در جامعهی امروزهی منطق شود. این خوانش پریست از هگل مخالفانی دارد که معتقدند خوانش فراسازگار از نظام منطقی هگل میتواند تردید آمیز باشد. در این مقاله من علاوه بر توضیح خوانش پریست و مطرح کردن نقدی به خوانش او از جانب مخالفانش، در انتها استدلال خواهم کرد که هگل را میتوان یک تریویالیست دانست و نه فیلسوفی با درک فراسازگار از منطق. نیز به عنوان نکتهی نهایی مقاله استدلالی در دفاع از تریویالیزم را مطرح خواهیم کرد.
In this paper, I will argue for this claim that Hegel's logic implies Trivialism. In recent decades among scholars, there is a special interest in rereading classic philosophers through the modern logic, also about Hegel this story is true. Graham Priest, a contemporary philosopher and logician, had claimed that we can find Hegel's logic in a paraconsistent way. More specifically, Priest said Hegel's logic is committed to Dialetheism. His claim has some opponents(such as Michela Bordignon) who say Hegel's being dialetheist has some requirements such as commitment to the third truth-value (Glutty value) and this is a dubious presupposition. Bordignon had claimed that in Hegel's logic, there is only one truth-value: true. In three-part of this paper, I will report and criticize accounts of Priest and his opponents, then I will establish an argument for Hegel's being Trivialist, respectively. And finally, I will try to explain what Trivialism is and I will give a reason for defense of it.
خلاصه ماشینی:
پـس به نحو فرمال یک نتیجه ی منطقی فراسازگار را میتوان چنین نوشت : r f α، r f a r f β در تاریخ فلسفه ، شواهد و متونی وجود دارند که بر این امر صحه میگذارنـد کـه هگـل برخلاف ارسطو که تخطی از(LNC) را محال و آن را مبناییترین و خدشته ناپذیرترین اصـل فلسفه دانسته است ، هگل معتقد بوده است که امتناع تناقض محال نیست : (A) contradictio est regula veri, non contradictio falsi (Hegel, 1971: 533).
2 در فلسفه ی تحلیلی و تحت تاثیر کتاب پرینکیپیا ماتمتیکـا و ارتدکسـی بـودن (LNC) در منطق کلاسیک ، سازگاری در نظام های فلسفی جایگـاه ویـژه ای پیـدا کـرده اسـت و بخـاطر سخنانِ پرشمارِ هگل درباب پذیرش تنـاقض مثـل اظهـار او در جملـه ی (A)، جـدل هـا و سخنان بسیاری در مورد او گفته شده است و نویسنده معتقد است تجلی کامـل آن رویکـرد انتقادی به منطقِ هگل را میتوان در عبارت زیر از کارل پوپر (Popper, K) پیدا کرد: (B) هگل به وجود تناقض باور دارد، و چون تنـاقض منجـر بـه پیـدایش هـر نتیجـه ی دلخواهی میشود، پس دیگر تفکیکی میان گزاره های علمی و مهمل وجود نخواهـد داشـت ؛ پس هگل و نظام فلسفیاش ، منجر به چرند گویی و غیر علمی بودن خواهد شد و از همـین رو، خالی از ارزش فلسفی و علمی است (١٩٤ ,Popper).
پریست مدعی است فهم پوپر از تنـاقض در اندیشـه ی هگـل فهـمِ خـوبی اسـت (چراکه او تناقض نزد هگل را تحت اللفظی میفهمد)، اما چنانکه تصریح دارد منطق او کودکانه اسـت ؛ چراکه با گذار از منطق کلاسیک به منطق های فراسازگار(فاقد اصل انفجـار) دیگـر مقدمـه ی دوم پریست درست نیست (١٩٨٩:٣٩٢ Priest).