چکیده:
چهارشنبه شب، آذریون دختر پادشاه مغرب، در اقلیم پنجم، برای بهرام گور، نقل می کند: که ماهان
مصری، بعد ازمستی و خوشگذرانی شبانه، همراه غولی به شکل شر کیش، از شهر خارج شد تا مقداری از
کالاها را بدون پرداخت مالیات به شهر بیآورندوی به خاطر طمعکاری و افزون طلبی در طی چند شب، گرفتار
فریب غولان شد و شب بعد با دو غول نر و ماده، به نام «هیلاوغیلا » در ورطه ی گمراهی اسیرگردید و شب
سوم همراه سواری، بر اسب یدک نشست و دربین راه بارقص غولان مواجه شد که طی آن اسب سحرآمیزش
نیز به غولی بالدار و هفت سر تبدیل گردید که رقص کنان او را به بلندی ها و پستی ها می کشاند و در
آخرین شب پریوشان سیمین تن او را وسوسه کردند که با فرارسیدن روز خود را در آغوش عفریتی بسیار
زشت دیدکه شراب گوارا دوشین او، چیزی جز پارگین ها و غذایش جز جراحت نبود در این حال از شدت
خوف، بیهوش شد که بعد از توبه و زاری، خضر او را به جایگاه اول برگرداند.این داستان، بیانگر سیر نزولی
نفس و طی مراحل رن جها و زخم های درونی انسان و اظهار عجز خویش و ابراز قدرت لایزالی پروردگار
جهانیان است.ماهان با نفس امّاره،موافقت کردوباقدم لذّات و شهوات نفسانی بر جاده ی ضلالت، به رنج و
خوف و اوهام گرفتار شد که دراوج داستان، روی ازخلق و نفس برتابید و در نهایت عجز و درماندگی، بادلی
شکسته و توبه ای نصوح وار، به خالق یکتا تمسک جست و در پرتو عنایت الهی و مدد خضرنبی از مرحله
ی امّارگی به وادی ایمن گام نهاد.
خلاصه ماشینی:
تحليل داستان «گنبدفيروزه اي »ازهفت پيکرنظامي وافسونگري نفس اماره v دکتر علي محمد مؤذني ١، ماه نظري ٢ u چکيده چهارشنبه شب ، آذريون دختر پادشاه مغرب ، در اقليم پنجم ، براي بهرام گور، نقل مي کند: که ماهان مصري ، بعد ازمستي و خوشگذراني شبانه ، همراه غولي به شکل شريکش ، از شهر خارج شد تا مقداري از کالاها را بدون پرداخت ماليات به شهر بيآورندوي به خاطر طمعکاري و افزون طلبي در طي چند شب ، گرفتار فريب غولان شد و شب بعد با دو غول نر و ماده ، به نام «هيلاوغيلا» در ورطه ي گمراهي اسيرگرديد و شب سوم همراه سواري ، بر اسب يدک نشست و دربين راه بارقص غولان مواجه شد که طي آن اسب سحرآميزش نيز به غولي بالدار و هفت سر تبديل گرديد که رقص کنان او را به بلندي ها و پستي ها مي کشاند و در آخرين شب پريوشان سيمين تن او را وسوسه کردند که با فرارسيدن روز خود را در آغوش عفريتي بسيار زشت ديدکه شراب گوارا دوشين او، چيزي جز پارگين ها و غذايش جز جراحت نبود در اين حال از شدت خوف ، بيهوش شد که بعد از توبه و زاري ، خضر او را به جايگاه اول برگرداند.