چکیده:
بهباور فیلسوفان علوم انسانی، مبانی فلسفی پذیرفتهشده توسط یک نظریهپرداز علوم انسانی، تاثیر بنیادین در شکلگیری نظریات وی داشته و درواقع، بستر و زمینة تولید علوم انسانی را فراهم میکند. این نوشتار، با توجه به اهمیت این نکته در پی آن است که بهعنوان نمونه با روشی توصیفی، تحلیلی و انتقادی بهبررسی آراء انسانشناختی ژان پل سارتر پرداخته و در ادامه تاثیر مبانی انسانشناختی پذیرفتهشده توسط وی را در برخی از مهمترین عرصههای علوم انسانی مانند موضوع، روششناسی، اهداف و غایات، مسائل و بعد ارزششناختی نشان دهد.
در این راستا، به این نتیجه رهنمون میشویم که سارتر «با انکار واجبالوجود و نفی هرگونه طرح و سرشت پیشین برای انسان، آزاد دانستن وی، مسئول شمردن او در قبال ساختن ماهیت خویش بهواسطة گزینشها و طرحریزیهای مستقلانه و اصیلگونة خود، نفی هرگونه منبع زایای ارزشها به جز آزادی و عدم ارائة آرمان و غایتی مشخص و قابل دستیابی برای انسان»، منطقا چارهای ندارد که موضوع علوم انسانی و روش کاربردی آنها را به ترتیب، «کنشهای انسانی و آثار دنیوی آنها» و «روشهای کیفی» بداند و از منبع غنی وحی و آموزههای دینی مرتبط با علوم انسانی محروم باشد. در نهایت دستش از علوم انسانی هدفمند و همگانی با ارزشهای عینی و قابل توصیه بههمگان کوتاه باشد.
Philosophers of the humanities believe that the philosophical foundations of a theorist of the humanities have had a fundamental influence on the formation of his theories and, in fact, it provides the basis for the production of the humanities. Using a descriptive-analytical method, this paper analyzes the role of Sartre’s anthropological views on various aspects of the humanities including subject, methodology, goals, issues and values. The findings show that, Sartre’s beliefs, including “the denial of the necessity of existence, the denial of any previous plan and nature for man, assuming man as a free being, making him responsible for making his nature through choices and independent plans, the denial of any a former source for values other than freedom and failure to provide a clear and achievable ideal and goal for human beings” logically led him to consider the subject of the humanities and their methods, as “human actions and their worldly effects” and “qualitative methods” and naturally be deprived of the rich source of revelation and religious teachings related to the humanities and finally, to be deprived of purposeful and universal humanities with objective and universal values.
خلاصه ماشینی:
این نوشتار، با توجه به اهمیت این نکته در پی آن است که بهعنوان نمونه با روشی توصیفی، تحلیلی و انتقادی بهبررسی آراء انسانشناختی ژان پل سارتر پرداخته و در ادامه تأثیر مبانی انسانشناختیِ پذیرفتهشده توسط وی را در برخی از مهمترین عرصههای علوم انسانی مانند موضوع، روششناسی، اهداف و غایات، مسائل و بُعد ارزششناختی نشان دهد.
در این راستا، به این نتیجه رهنمون میشویم که سارتر «با انکار واجبالوجود و نفی هرگونه طرح و سرشت پیشین برای انسان، آزاد دانستن وی، مسئول شمردن او در قبال ساختن ماهیت خویش بهواسطة گزینشها و طرحریزیهای مستقلانه و اصیلگونة خود، نفی هرگونه منبع زایای ارزشها به جز آزادی و عدم ارائة آرمان و غایتی مشخص و قابل دستیابی برای انسان»، منطقاً چارهای ندارد که موضوع علوم انسانی و روش کاربردی آنها را به ترتیب، «کنشهای انسانی و آثار دنیوی آنها» و «روشهای کیفی» بداند و از منبع غنی وحی و آموزههای دینی مرتبط با علوم انسانی محروم باشد.
در زمینة آراء انسانشناختی سارتر و نقد و بررسی آنها، آثار متنوعی در قالب کتاب و مقاله در فضای علمی ما وجود دارد که در ادامه به برخی از آنان اشاره می کنیم؛ ولی بهنظر میرسد که نوآوری اثر حاضر در نشاندادن چگونگی تأثیر آراء انسانشناختیِ وی در ابعاد گوناگون علوم انسانی است.
از سویی دیگر، با عباراتی در آثار او روبهرو میشویم که نمیتوان ادعا کرد که وی به تجرد نفس به معنایی غیر از معنای دینی آن (مانند تناسخ) هم اعتقاد داشته باشد؛ از باب نمونه، عبارات زیر را مرور میکنیم: سارتر در یکی از آثار خود به نام دفترهایی برای اخلاق میگوید: مرگ پایان است اما در عین حال سازندة آزادی انسانی است...