چکیده:
در تاریخ اسلام نهاد خلافت نهاد اصلی بوده و نسبت به نهاد سلطنت تقدم زمانی داشته است. انحطاط خلافت عباسی و ظهور سلسلههای مستقل در مناطق مختلف سرزمینهای اسلامی سردرگمی عمومی را باعث شد و قدرتهای محلی موجبات سست شدن قدرت مرکزی خلیفه را فراهم آوردند. با پیدایش نهاد سلطنت قدرت خلافت محدود شده و بیشتر جنبه نمادین یافت و در عمل مملکت داری و اداره جامعه اسلامی به سلاطین واگذار گردید. سلطنت به عنوان رقیب خلافت و حتی در بعضی از اوقات به عنوان حامی خلافت پا به عرصه سیاسی و مذهبی تاریخ اسلام نهاد. در این دوره دین صرف نظر از گرایشات مذهبی و میزان پایبندی حاکمان وقت اساس و بنیاد مشروعیت دولت ها در ایران راتشکیل میداده است. سلاطین سعی میکردند تایید خلیفه ر آ به دست آورند تا به این وسیله موقعیت خود را دربرابر رقیبانشان تقویت سازند. ولی تمام امور سلطنت با تمام عناوین و القاب و تشکیلات و خصوصیات آن به خود ایشان اختصاص داشت. بدین سان دستگاه خلافت که از آغاز مجموعه یک دست و هماهنگی از اقتدارات روحانی و سیاسی بود به تدریج به دو بخش تجزیه شد، اقتدارات روحانی و معنوی به طور اسمی برای خلیفه باقی ماند ولی قدرت و سلطه سیاسی که تنها از راه غلبه و شمشیربه دست میآمد به دست سلاطین و حکام افتاد. از همین رو در منازعات سیاسی و لشکر کشی های نظامی میان سلسلههای شرقی، دستگاه خلافت غالبا خود را تا قطعی شدن نتیجه کار و زار از معرکه کنار میکشید و تنها پس از تثبیت موقعیت سلطان پیروز و در صورت اعلام شدن اطاعت او از دستگاه خلافت، عهد ولوای امیری را که به منزله تایید مشروعیت دولت وی بود، برایش میفرستاد. نظم و اداره جامعه در یک چنین شرایط سیالی بود و این وضع باعث زایش و گسترش نهادهای حکومتی و اندیشههایی شد که وظیفه آنها تنظیم رابطه دولت مرکزی (خلافت عباسی) با سلطنت میشد. علمای این عصر نیز با عطف توجه به آنهایی که در چهارچوب جامعه قدرت را غصب کرده بودند، وجود هر دو نهاد را برای استمرار جامعه اسلامی واجب میدانستند تا از این طریق جامعه اسلامی را قادر به زندگی کرده و راهی برای برقراری رابطه جدید بین خلافت و سلطنت فراهم نمودند که در ادامه به نظریات آنها اشاره خواهم کرد
خلاصه ماشینی:
چنین استنباطی از قدرت خلفا علی رغم مشروعیت آنان نتنها در میان عامه مردم بلکه در دربار سلاطین نیز وجود داشت، زیرا اگرچه سلاطین آبشخور مشروعیت خویش را به رسمیت میشناختند و به انکار آن نمی پراختند، لیکن قدرت سلطنت را یگانه پاسدار و نگهبان دستگاه خلافت میدانستند و تمام امور در مناطق تحت سلطه چه عرفی و چه مذهبی تحت نظر سلطان بود..
از جمله کارهای پژوهشی مرتبط با این موضوع میتوان به: «سلسلههای اسلامی در ایران و مسئله مشروعیت» از علی رضا شجاعی زند، «کاربست نظریهی حکومت استیلاء نیآوردی در ارتباط خلافت و سلطنت در آغاز قدرت گیری سلجوقیان» از علی رضائیان، «گفتمان خلافت و سلطنت در سیر الملوک» از نیره دلیر، «اندیشههای سیاسی ابوحامد غزالی» از حجت الله ایزد ادلو و مقاله «بررسی تحلیلی نهاد خلافت و سلطنت در آراء سیاسی غزالی» از خانم زهره قدیری.
بنابر این از نظر خواجه نظام الملک که خود از دست پروردگان نظام دیوانی دوره غزنویان است، ملاک مشروعیت نظام شاهی نشأت گرفته از حق الهی است که ریشه در اندیشههای سلطنتی ایران باستان دارد و سلطنت مطلقه را بر خلافت ترجیح میدهد.
»(بیهقی،1350: 125) به طور کلی میتوان گفت بیهقی خود متعلق به دوران اسلامی و ناظر بر جریانات سیاسی بوده ولی به عنوان شخصی دیوانسالار و از طبقه فرهنگی جامعه آن روز از طریق اندرزنامههای ترجمه شده به عربی از اندیشه حاکم بر جامعه باستانی ایران اطلاع حاصل نموده است.