چکیده:
یکی از عناصر مهم، جذاب و هیجان انگیز داستان، گرهافکنی (complication) است. موانع وصال، کلیشهایترین و در عین حال جالبترین گرههایی هستند که داستان سرایان نامی به زیبایی هرچه تمامتر، از آن بهره بردهاند. سرایندة منظومۀ غنایی «ویس و رامین »نیز از زمرۀ این داستانسرایان است. این موانع علاوه بر این که به زیبایی داستان میافزایند، خواننده و شنونده را به پیگیری ماجرا، ترغیب مینمایند و روح او را تشنۀ دانستن میسازند؛ به گونهای که تا به مرحلۀ گرهگشایی (resolution) که اغلب در پایان داستان میآید، نرسد؛ سیراب نمیشود. «ویس» در این منظومه، عاشقانی به نامهای «ویرو»، «موبد شاه» و «رامین» دارد. از آن جا که «ویرو» به زودی از صحنۀ داستان خارج میشود عوامل بازدارندۀ وصال «موبد شاه» و «رامین»- که درگسترۀ داستان حضور بیشتری دارند– با مطالعۀ مستقیم داستان و ذکر شواهد شعری، مورد واکاوی قرار میگیرند. براساس این پژوهش، عوامل بازدارندۀ وصال برای «موبدشاه» بیش از «رامین» است؛ نقش زنان در وصال و هجران عاشق و معشوق بسیار برجسته است و به سبب حمایت «ویس» و «دایه»، سرانجام، پیروز این میدان عشق، «رامین» است.
خلاصه ماشینی:
(محمدي ، ١٣٨٠: ٦٣) دايه حتي به رامين قول مي دهد که ويس را متقاعد سازد تا با او ازدواج کند: بدو گفت اي فريبنده سخن گوي ببردي در همه کس در سخن ، گوي دلت از هر کسي جوياي کام است تو را از هرکه بيني ، ويس نام است از اين پس هر چه خواهي تو، بفرماي که از فرمانت بيرون ناورم ، پاي کنم بخت تو را بر ويس ، پيروز ستانم داد مهرت ، زان دل افروز (اسعد گرگاني ، ١٣٨٩: ٦٨) ٤- لشکر کشي موبد به ارمنستان وقتي شاه موبد توسط برادرش (زرد)، از ازدواج ويس با برادرش ويرو و بدقولي شهرو، آگاهي مي يابد، به جنگ با ويرو مي رود: چو داد آن آگهي مرشاه را، زرد رخان از خشم شد، مر شاه را زرد بپرسيد از برادر، کاين تو ديدي به چشم خويش يا جايي شنيدي برادر گفت : شاها من نه آنم که چيزي با تو گويم ، کش ندانم ازين پيشم ، چو مادر بود، شهرو مرا، همچون برادر بود ويرو کنون هرگز نخواهم شان که بينم که از بهر تو با ايشان به کينم (همان : ٣٥-٣٤) در اين جنگ ، پدر ويس (قارن )، کشته مي شود: گرامي باب ويسه ، گرد قارن به زاري کشته شد بر دست دشمن (همان : ٣٨) سرانجام ، اين جنگ به شکست موبد مي انجامد و چون نتيجه اي عايد او نمي شود، به گوراب نزد ويس مي رود: چو ويرو رفت با لشکر، بدان راه ز کارش آگهي آمد برشاه شهنشه در زمان ، از راه برگشت به راه اندر، تو گفتي ، پرّور گشت به گوراب آمد و آورد لشکر که آن جا بود، ويس ماه پيکر (همان : ٤٠) در گوراب ، رسولي نزد ويس مي فرستد و از عشق خود به او مي گويد: چو ويس دلبر، اين پيغام بشنيد توگفتي زو بسي دشنام بشنيد حريرين جامه را بر تن ، زدش چاک بلورين سينه را مي کوفت بي باک به نوشين لب ، جوابي داد چون سنگ به روي مهر، بر زد خنجر جنگ تو هرگز کام خويش از من نبيني وگر خود جاودان ، اينجا نشيني (همان : ٤٢-٤١) ٥- جنگ موبد با قيصر روم پس از آگاهي يافتن موبد از تجاوز قيصر روم به ايران ، سپاهي براي مقابله با او به راه انداخت ، به يادش آمد که ويس عاشق رامين است ؛ قبل از رفتن به جنگ ، او را در «دز اشکفت » زنداني مي کند.