چکیده:
در این نوشتار خواهم کوشید تا کُلیّتِ یک دیدگاه دربارۀ "مفهومِ نوعی مُطلقِ برابرایستا" در نقدِ عقلِ محض را پیش گذارم. در این راستا، به مفصلبندیِ مقالهای با عنوانِ علیالاطلاقیّتِ منطقِ استعلایی بهنزدِ کانت مشخّصاً از این جهت خواهم پرداخت که مقالۀ پیشگفته این دیدگاه را بهنحوی متکافو و پیگیرانه طرح کرده است؛ در ضمنِ این مفصلبندی، ملاحظهای را نیز دربارۀ این کُلیّت به میان خواهم آورد. تعیُّنِ اصلیِ کُلیّتِ این دیدگاه عبارت است از تمرکز بر تعیینِ جایگاهِ «منطقِ استعلایی» بهعنوانِ (1) نوعی منطقِ ضرورتاً «غیرصوری» که بااینهمه، (2) همچنان «کُلّی» یا همچنان علیالاطلاق است. اینگونه، «منطقِ استعلایی» میتواند بهمثابه نوعی «هستیشناسیِ کُلّیِ» استعلایی به میان بیاید که موضوعاش عبارت است از «"مفهومِ مُطلقِ برابرایستا"». مهمّ اینکه بر اساسِ این دیدگاه «منطقِ استعلایی» برای احرازِ این دو شرط باید از هرگونه نسبتِ ذاتی با مرتبۀ "حسیّاتِ استعلایی" و "مُطلقِ شهود" تجرید شود. راهنمای این تجرید این قاعده است که «منطقِ استعلایی در معنای دقیقِ کلمه» فقط میتواند در مرتبۀ "مُطلقِ عقل" احراز شود و هرگونه رجوع به مرتبۀ نقدِ "مُطلقِ عقل" پیشاپیش «منطقِ استعلایی» را از کار میاندازد. خواهم کوشید تا ذیلِ یک ملاحظه از این بحث کنم که این دیدگاه، با حذفِ مرتبۀ "نقدِ عقلِ محض" از «منطقِ استعلایی»، تاچهاندازه به "ایدۀ نوعی منطقِ استعلایی" پایبند میماند.
خلاصه ماشینی:
این انتقال از "مطلق شئ" به "مفهوم مطلق برابرایستا" معنای بیتمایزبودن امر نامنطقه مند (در بیانی سلبی) یا امر علی الاطلاق و امر در- هر- منطقه (در بیانی ایجابی) را مستقیما متأثر میکند؛ اکنون فقط از این سخن گفته نمیشود که موضوع هستی شناسی به مثابه «متافیزیک بالمعنیالاعم » خود را از هرگونه تعین جنسی یا نوعی تمایزآور موجود بماهو موجودات برکنار نگاه میدارد، بلکه هم چنین از این سخن گفته میشود که موضوع «منطق استعلایی بماهو»، به ضرورت ، نخست چشم خود را بر هرگونه تمایز برآمده از "داده شدگی" چیزی چون «"برابرایستا"» میبندد و سپس نوعی هستی شناسی را با سلب هرگونه داده شدگی به نحوی مستقل به پیش میبرد؛ یعنی نوعی «هستی شناسی» به شرط لا از مطلق "حسیات " و بنابراین به شرط لا از یا همراه با «ارجاعی علی السویه » به "مطلق شهود" (همان : ٤٣١) و بر حسب اتکای تمام بر «فاهمه بماهی» (understanding as such) (همان : ٤٣٣) و بنابراین بر حسب اتکای تمام بر «آموزة ١.
مشخصا این که در بند ٢ نشان خواهم داد که خود حدود متن شناختی نقد در برابر جایگاهی که تالی برای «منطق استعلایی بماهو» پیش میگذارد، مقاومت میکند؛ در بند ٣ خواهم کوشید نشان دهم آن دستگاه مفهومی که تالی برای صورت بندی موضوع «منطق استعلایی بماهو» استفاده میکند، یعنی تمایز «مرجع » و «معنا»، خود در تطبیق بر "مفهوم مطلق برابرایستا" دچار یک ناسازگاری است ؛ و آخر این که در بند ٤ و ذیل یک ملاحظۀ پایانی از این بحث خواهم کرد که تلاش تالی در جهت احراز نوعی «هستی شناسی» علی الاطلاق غیرصوری در نقد، در نهایت ، فقط به چیزی جز نوعی "منطق صوری در معنای جامع " ختم میشود.