خلاصه ماشینی:
"درست به همین دلیل بود که ادبیات دینی تنها به ارائه ی ناقص بخشی ازعرفان شرقی، آن هم با نگرشی رمانتیک و شبه ایده آلیستی، روی آورد و ازخلق چهره ای اساطیری از جهان و انسان بازماند تا هزارباره درخود بچرخد؟ درچرخشی سیراب و مست از چایی که با خدا نوشیده است، بی آن که بداند دراطرافش چه می گذرد و بتواند واقعیت پیرامونش را دریافت کند.
اما به راستی دین از چه صحبت کرده است؟ مرزهای ادبیات دینی کجاست؟ منظورمان از ادبیات دینی چیست؟ دین، به طور مثنخص، درباره ی چه صحبت می کند؟ مگر جز این است که درباره ی انسان، زندگی انسان و حالا در شکل مشخص ترش، زندگی پیامبران و اولیای خداوند برروی زمین صحبت می کند و یا درباره ی »زندگی پس ازمرگ«؟ (روی »زندگی اش« تاکید می کنم ا: پس آیا می توانیم به صراحت امحک م کنیم همه ی آن چه درباره ی انسان و زندگی امثنی، رویاها و تصوراتش، خیالبافی ها و شرارت هایش نوشته می نئود خارج از متن دینی نیست؟ آیا می توانیم ادمحا کنیم هرآن چه که مکتوب می شود درشکل »ادبیات و هنر« دینی است؟ پس آیا نامیدن گونه ای ادبیات با این محنوان و این طبقه بندی، انحصاری کردن دین در یک شکل خاص و چارچوب مند ادبی، زندانی کردن متن مقدس در حدود اندیشه ای خاص و آدمیانی خاص نیست؟ آیا این تهی کردن دین از خودش و بیرون کشیدنش از متن زندگی روزمره ی آدم ها نیست؟ آیا قرائتی واحد و یک سویه از دین، در شکل ادبی اش، اشتباهی ادبی نیست؟ در نگاه من تمامی داستان ها زیرمجموعه ی ادبیات دینی هستند، چراکه ازانسان و درباره ی انسان و زندگی اش محبت می کنند."