چکیده:
بسیاری از اندیشمندان سیاسی که دغدغه انسان و انسانیت را داشته اند، در جست و جوی رهایی بشر به نقد معضلات جامعه مدرن پرداخته اند. یکی از مهم ترین معضلات جهان امروز، « از خود بیگانگی» است که موجب فرو کاستن شهروندی تباهی بشر می شود. «هربرت مارکوزه» از جمله اندیشمندانی است که به انتقاد از وضعیت از خودبیگانگی بشر پرداخته است. برای هربرت مارکوزه، تحقق یک جامعه بهتر، به رهایی سوژه ها وابسته است. از نظر مارکوزه، انسان های از خود بیگانه امروز، به صورت منفرد می زیند؛ زیرا همبستگی میان آنها به شکل موثری سرکوب شده است، اما این همبستگی اکنون شرط رهایی بشر است. او در نقد معضلات جامعل مدرن و در تقابل با از خودبیگانگی بشر، وضعیت بدیلی را به تصویر می کشد که مختصات شهروندی را دارد؛ شهروندی که به جای انفراد و انزوا و دوری گزینی از خویشتن، با« هم بودگی» و تعامل با دیگران، ارتباطی وثیق و ناگسستنی دارد.
خلاصه ماشینی:
"به اعتقاد مارکوزه، هر چند فرایند عینیت سازی را می توان به عنوان مستمسکی بـرای احتمال از خود بیگانگی در نظر گرفت ، از خود بیگانگی خود به صورت تـاریخی بـا روش تولید سرمایه داری تـداوم یافتـه اسـت و مـی تـوان تنهـا زمـانی بـر آن غلبـه یافـت کـه سـرمایه داری منسـوخ شـده باشـد (٢٩ :٢٠١٤ ,Marcuse)؛ زیـرا در جوامـع سـرمایه داری کنونی ، الیناسیون به نقطه ای رسیده است که حتی آگاهی از «از خود بیگانگی » به شـکل گستردهای سرکوب می شود و درنتیجه افراد خود را تنهـا بـه واسـطه دیگـری شناسـایی می کنند (٦٥ :٢٠٠١ ,Marcuse).
نتیجه گیری در این پژوهش ، اهتمام بر آن بود که پاسخی مناسب به ایـن پرسـش داده شـود کـه هربرت مارکوزه، چه نسبتی میان از خود بیگانگی بشر و شهروندی برقـرار کـرده اسـت ؟ مفهوم از خود بیگانگی را معمولا در سیر تـاریخ اندیشـه و نـه در قالـب مکاتـب بررسـی می کنند، زیرا این مسئله برای برخی از مکاتب اساسا مطرح نیست ، چه رسد به اینکه بـه عنوان یک معضل و مسئله بـه بحـث و بررسـی دربـارة آن بپردازنـد و در بررسـی سـیر تاریخی آن نیز به اندیشه های مدرن اشاره می شود (هر چند افـرادی چـون اریـک فـروم، بت پرستی در اعصار پیشین را نیز مصادیقی از از خود بیگانگی می شناسد؛ زیرا در چنـین شرایطی ، بشر به پرستش ساخته دست خود اقدام می کند)."