چکیده:
هرچند در میان افرادی که ویتگنشتاین به تاثیر آن ها در آراء خود تصریح می کند نامی از «فروید»دیده نمی شود، با این حال مطالعه آثار ویتگنشتاین از گونه ای تشابه روش شناختی میان روان کاوی فروید و رویکرد درمانی او به فلسفه حکایت دارد. این تشابه که در قالب یک «تمثیل » در بند ٢٥٥ پژوهش های فلسفی عنوان شده ، نوعی «انتقال روش » به شمار می رود، به عبارت دیگر ویتگنشتاین شیوه برخورد فروید با بیماران نوروتیک را به حوزه مسائل فلسفی تسری می دهد. باید توجه داشت که این مشابهت به معنی همپوشانی کامل این دو شیوه نیست ، به گونه ای که حتی در برخی موارد، شکاف میان این دو رویکرد آن چنان گسترده است که باید از گونه ای تفاوت روش شناختی صحبت کرد. به منظور سهولت در مقایسه ، ابتدا به برخی از مهم ترین تکنیک های روان کاوی فروید اشاره می شود، در ادامه این پژوهش در دو محور اصلی تشابه و تفاوت میان روان کاوی فروید در درمان بیماران نوروتیک و رویکرد درمانی ویتگنشتاین به مسائل فلسفی را مورد بررسی قرار می دهد.
Although Freud's name is not mentioned among individuals that Wittgenstein specifies their influence in his thought، studying Wittgenstein's works suggests some kind of methodological similarity between Freud's psychoanalysis and his therapeutic approach to philosophy. This similarity titled as a "metaphor" in paragraph 255 of Philosophical Investigations is considered as a kind of "method- transfer". In other words، Wittgenstein extends Freud's treatment of neurotic patients toward philosophical problems. It must be notified that this similarity does not mean the complete overlap (correspondence) between these methods، even in some cases the gap between them is so extensive that must be considered some kind of methodological difference. In order to facilitate the comparison، at first some of the most important techniques of Freud's psychoanalysis are indicated. Then based on two principal areas، this study investigates the similarities and differences between Freud's psychoanalysis in neurotic patients therapy and Wittgenstein's therapeutic approach to philosophical problems.
خلاصه ماشینی:
"از دیدگاه ویتگنشتاین نیز مانع عمده بر سر راه تغییر نگرش فیلسوف در برخورد با مسأله فلسفی غلبه بـر خواست ۲ اوست که مسائل فلسفی را بـه عنوان مسائلی دشـوار می بیند: 1-resistance 2- will آن چه موضوع را به سختی فهم پذیر می سازد- وقتی موضوع با معنا و مهم است - این نیست که برای فهم چیزهای دشوار فهم و پیچیده ، نوعی خاص از آموزش نیاز است ، بلکه تضادی است میان فهمیدن موضوع و آن چه بیشتر انسان ها می خواهند ببینند.
شباهت های گمراه کننده روش برخورد فلاسفه پیش از ویتگنشتاین با مسأله فلسفی با نظریه «عقده ها» در روان - کاوی قابل مقایسه است : شخص الف که در محیط شغلی خود با دیدن همکارش دچار آشفتگی ذهنی می شود و نمی تواند ارتباط مطلوبی با او برقرار کند، در صورتی که تحت تحلیل روانی قرار گیرد، امکان دارد معلوم شود که شباهت ظاهری آن فرد با پدرش ، که در دوران کودکی از او متنفر بوده ، زمینه ساز این آشفتگی بوده است ؛ بنابراین ، در این جا «عقده ها» هستند که مهم اند نه انسان های اطراف ما.
مفاهیم ما می توانند «رهایی بخش » باشند و این زمانی امکان پذیر است که از تأثیر انگیزه های ناخودآگاه (پیش داوری ها، تفسیر و تصاویر ذهنی مان ) در شکل گیری مسائل فلسفی آگاه باشیم : «فیلسوف تلاش می کند واژه ی رهایی بخش ١ را پیدا کند، و این واژه ای است که در نهایت به ما اجازه می دهد تا آن چه را که تا آن زمان به طور دائم و نامحسوس بر آگاهی ما سنگینی کرده بود، درک کنیم » (همان )."