چکیده:
امام محمد غزالی به عنوان یکی از بزرگترین اندیشمندان سیاسی اسلام، سیاست و حکومت را ابزاری درخدمت تحقق منویات شارع مقدس میداند و در آثار خود بر توام بودن دین و ملک تاکید میکند. او دین و پادشاهی را چون دو برادر میداند و درباره خلافت، امامت و مراتب سیاست، اندیشه ورزی کرده است. وی خلافت را به حکم شرع و نه عقل، ضروری و لازم میشمارد و میان منصب خلافت و سلطنت یا کشورداری قائل به تفاوت میشود. غزالی در روزگار خود هم نهاد خلافت را پیش روی داشت و هم سلطنت را، در این دوره خلیفه، دیگر بخشنده قدرت نبود، بلکه صرفا مشروعیت دهنده به قدرتهایی بود که به نیروی زور و شمشیر به دست آمده بودند از این رو وی با در نظر گرفتن واقعیتهای موجود زمانه یعنی پیدایش سلاطین بزرگ و مستقل، سعی در تقویت نهاد خلافت دارد و عقاید سیاسی غزالی پیرامون خلافت و سلطنت در ایجاد سازش میان این دو شکل گرفته و بیشتر حاصل مصلحت اندیشی او در توجیه اوضاع موجود است؛ تا از این طریق مقام و شان از دست رفته خلافت را بار دیگر احیاء کند و میان منصب خلافت و سلطنت رابطه نوینی را ایجاد کند. این مقاله با چنین رویکردی به روش توصیفی و تحلیلی و بر اساس منابع کتابخانه ای به بررسی اندیشه سیاسی امام محمد غزالی در خصوص نهاد خلافت و سلطنت و رابطه بین این دو می پردازد.
خلاصه ماشینی:
"در چنین شرایطی غزالی برای توجیه وضعیت بوجود آمده، یعنی پیدایش سلطنت در مقابل خلافت، میان منصب خلافت و منصب حکومت یا کشورداری قائل به تفاوت میشود و میگوید: خلیفه کسی است که به موجب عهد و میثاقی که با جماعت مسلمانان بسته است، منصب امامت یا پیشوایی آنان را احراز کرده است، به این جهت همه قدرتها و اختیارات از او ناشی میشود و اوست که مسئولیت نهایی حسن اداره معاش و تامین رستگاری معنوی آنان را برعهده دارد.
به طور کلی نظریه غزالی در مورد دین و سیاست، مبتنی بر سه رکن است، پادشاه، خلیفه و علما اما اهمیت پادشاه در اندیشه او به اندازه ای است که در نصیحه الملوک او را همچون پیامبر برگزیده خداوند میداند «بدان که خداوند گروهایی از مردم را فرو ساخته و آنها را بر دیگران رجحان داده است اول انبیا (ع) را و دوم ملوک را به میان بندگانش فرستاد تا آنها را به سوی او هدایت کنند و ملوک را از آن جهت برگزید تا مانع تعرض آنان به یکدیگر گردد و به حکمت خویش سعادت و ترفیه بندگانش را به دست آنان (ملوک) سپرد و مقامی رفیع به آنان اعطا کرد» (غزالی، 1351، 81).
نکته بارز نظریه سیاسی غزالی در واقع بینی سیاسی او است وی میکوشد شرایط سیاسی زمان خود را با بیانی که با عقاید سنتی اهل سنت هماهنگی داشته باشد، توضیح دهد؛ هدف او از طرح مسئله خلافت و سلطنت در اندیشه سیاسی خود، با توجه به ضعف قدرت دنیوی خلفا، سازش میان دستگاه سلطنت و خلافت در جهت حفظ منافع دنیای اسلام است، زیرا وی خوب میدانست که این مهم بدون وجود محوریت دینی خلیفه و قدرت شمشیر سلطان امکان پذیر نیست، براین اساس بحث ارتباط دستگاه خلافت و سلطنت در اندیشه سیاسی غزالی از جایگاه ویژهای برخوردار است که در فوق تاحدی به آن اشاره گردید."