Abstract:
درباره تبیین آفرینش عالَم دو دیدگاه کلّی میان متألّهان وجود دارد. اهل عرفان و گروهی از فلاسفه با طرح نظریه «تجلّی» و بر پایه وحدت شخصی وجود، هستی حقیقی را از آنِ خداوند سبحان دانسته و عالَم امکان را از مظاهر اوصاف کمالیِ مخفی و مندمج در ذات حق تعالی انگاشتهاند؛ اما بیشتر متکلمان بر این باورند خداوند متعال، جهان را از عدم و لاشیء آفرید و بر تباین و جداییِ خالق و مخلوق تأکید میکنند. تمانع میان مبانی متکلمان از یک طرف و فلاسفه و عرفا از طرف دیگر، اعتقاد به هر دو نظریه به عنوان تبیین حقیقی از عالم را ناممکن میسازد؛ لیکن نظریه «خلقت» برای ردّ «تنزّل خلقت خدا به صرف ناظمیّت» مطرح شده و ناظر به آن میباشد. این جُستار با نوآوری در تحلیل مفهوم «لاشیء»، خوانش جدیدی از دیدگاه متکلمان ارائه میدهد که بر اساس آن، نظریه «خلق از عدم» و «تجلّی» نقطه وفاقی در «خلق لا من شیء» به دست میدهد.
There are two main views on the explanation of the creation of the world among theologians. The mystics and a group of philosophers present the theory of “manifestation” and, based on the personal unity of being, believe God has the real existence and the world of contingency is a manifestation of the attributes of perfection hidden in God’s essence. Yet most Islamic theologians believe God created the world from nothing and nonbeing and stress on the separation and heterogeneousness of the creator and the created. The mutual prevention of the bases of theologians on the one hand, and of the philosophers and mystics on the other hand, makes it impossible to believe in both theories for the real explanation of the world. However, the theory of “creation” is posed to deny the theory of “reduction of God’s creation to mere designer” and concerns that theory. Presenting an innovation in the analysis of the concept of “nothing”, this writing offers a new reading of the theologian’s views; on this base, the theories of “creation from nonbeing” and “manifestation” have an intersection in the point of “creation not from a thing”.
Machine summary:
ج) تحليل مراد متکلمان از «خلقت » قرائت رايج و نقد آن به نظر ميرســد خوانش رايج از «خلق از عدم» اين اســت که «عدم» به عنوان ماده اوليه ازپيش موجود در ميان متکلمان تلقي گرديده و به صورتي از عبارات متکلمان برداشت شده که خداوند متعال در آفرينش عالم از عدم و نيسـتي هم استفاده کرده است ؛ به عبارت ديگر گمان کردهاند که مراد از نظريه خلقت ، «خلق من لا شـيء» اسـت ؛ براي نمونه جرجاني مي نويسد: نظريه خلق از عدم «ايجاد الشــيء من لاشــيء» اســت .
مجموعه عالم اگرچه قديم زماني اسـت ، همه ماسويالله ذاتا حادث اند و سبق عدم در خلقت اشيا همين معنا را بيان ميکند؛ مقصـود از حدوث ذاتي جهان اين است که ذات و حقيقت جهان به عنوان موجود ممکن ، عين فقر اســت و در ذاتش ، وجود محقق نبوده و از آنجـا کـه علت مقدم بر معلول اســت ، جهان به عنوان معلول، از علتش (خـدا) متـأخر خواهد بود.
متکلمان در مقابل ، با تکيه بر وحي و عقل معتقد شــدند خداوند جهان را از عدم و نه از ماده پيش موجود آفريد؛ بنابراين رســالت نظريه خلقت ، طرد اين ديدگاه و مطرحکردن اين عقيده اســت که ذات الهي، علاوه بر نظم بخشــي، اصل وجود مخلوقات را نيز به آنها افاضه کرده که از آن به «خلق لا من شيء» تعبير شده است .